فراق

February 15, 2006

از چشم عنایتم مینداز

من با تو نه مرد پنجه بودم
افکندم و مردی آزمودم

دیدم دل خاص و عام بردی
من نیز دلاوری نمودم

در حلقه کارزارم انداخت
آن نیزه که حلقه می‌ربودم

انگشت نمای خلق بودم
و انگشت به هیچ برنسودم

عیب دگران نگویم این بار
کاندر حق خویشتن شنودم

گفتم که برآرم از تو فریاد
فریاد که نشنوی چه سودم؟

از چشم عنایتم مینداز
کاول به تو چشم برگشودم

گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنی است دیر و زودم

امروز چنانم از محبت
کاتش به فلک رسید و دودم

وان روز که سر برآرم از خاک
مشتاق تو همچنان که بودم
سعدی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home