فراق

September 05, 2012

سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی


سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی
خاربنان خشک را از گل او طراوتی

جان و دل فسرده را از نظرش گشایشی
سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی

از گذری که او کند گردد سرد دوزخی
وز نظری که افکند زنده شود ولایتی

مرده ز گور برجهد آید و مستمع شود
گر بت من ز مردهای یاد کند حکایتی

آنک ز چشم شوخ او هر نفسی است فتنهای
آنک ز لطف قامتش هر طرفی قیامتی

آه که در فراق او هر قدمی است آتشی
آه که از هوای او میرسدم ملامتی

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home