فراق

February 19, 2006

ای دلارام من و ای دل شکن

ای دلارام من و ای دل شکن
وی کشیده خویش، بی​جرمی ز من

از نظر رفتی ز دل بیرون نه​ای
ز آنک تو شمعی و جان و دل لگن

جان من جان تو، جانت جان من
هیچ کس دیده​ست یک جان در دو تن؟

زندگی​ام وصل تو، مرگم فراق
بی​نظیرم کرده​ای اندر دو فن

:بس بجستم آب حیوان، خضر گفت
!بی​وصالش جان نیابی، جان مکن

غم نیارد گرد غمگین تو گشت
ور بگردد، بایدش گردن زدن

جان​ها زان گرد تو گرددهمی
جان ادیم و تو سهیل اندر یمن

:بهر تو گفته​ست منصور حلاج
یا صغیر السن یا رطب البدن

شیر مست شهد تو گشت و بگفت
یا قریب العهد من شرب اللبن

پیش مستان تو غم را راه نیست
فکرت و غم هست کار بوالحسن

هر کی در چاه طبیعت مانده است
چاره​اش نبود ز فکر چون رسن

چونک برپرید کاسد گشت حبل
چون یقینی یافت کاسد گشت ظن

همزبان بی​زبانان شو دلا
تا به گفت و گو نباشی مرتهن
مولانا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home