فراق

August 29, 2005

در فراسویِ مرزهایِ تن

ميعاد در فراسویِ مرزهایِ تنت

در فراسویِ مرزهایِ تنت تو را دوست‌می‌دارم

آينه‌ها و شب‌پره‌هایِ مشتاق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمانِ بلند و کمانِ گشاده‌یِ پل

پرنده‌ها و قوس‌وقزح را به من بده

و راهِ آخرين را

در پرده‌يی که می‌زنی مکرّرکن

در فراسویِ مرزهایِ تنم

تو را دوست‌می‌دارم

در آن دوردستِ بعيد

که رسالتِ اندام‌ها پايان‌می‌پذيرد

و شعله و شورِ تپش‌ها و خواهش‌ها

به‌تمامی فرومی‌نشيند

و هر معنا قالبِ لفظ را وامی‌گذارد

چنان‌چون روحی

که جسد را در پايانِ سفر

تا به هجوم کرکس‌هایِ پايان‌اش وانهد

در فراسوهایِ عشق

تو را دوست‌می‌دارم

در فراسوهایِ پرده و رنگ

در فراسوهایِ پيکرهای‌ِمان

با من وعده‌یِ ديداری بده

احمد شاملو

0 Comments:

Post a Comment

<< Home