لا و نعم
جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
صنع خدایی کاین وجود آورده بیرون از عدم
خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان
وصفت نگنجد در بیان، نامت نیاید در قلم
گفتم چو طاووسی مگر؟ عضوی ز عضوی خوبتر
میبینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدم
چندان که میبینم جفا، امید میدارم وفا
چشمانت میگویند لا ابروت میگوید نعم
آخر نگاهی بازکن وان گه عتاب آغاز کن
چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم
چون دل ببردی، دین مبر هوش از من مسکین مبر
با مهربانان کین مبر، لاتقتلوا صید الحرم
خارست و گل در بوستان، هرچ او کند نیکوست آن
سهلست پیش دوستان از دوستان بردن ستم
او رفت و جان میپرورد این جامه بر خود میدرد
سلطان که خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم
میزد به شمشیر جفا میرفت و میگفت از قفا
سعدی بنالیدی ز ما مردان ننالند از الم
جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
صنع خدایی کاین وجود آورده بیرون از عدم
خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان
وصفت نگنجد در بیان، نامت نیاید در قلم
گفتم چو طاووسی مگر؟ عضوی ز عضوی خوبتر
میبینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدم
چندان که میبینم جفا، امید میدارم وفا
چشمانت میگویند لا ابروت میگوید نعم
آخر نگاهی بازکن وان گه عتاب آغاز کن
چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم
چون دل ببردی، دین مبر هوش از من مسکین مبر
با مهربانان کین مبر، لاتقتلوا صید الحرم
خارست و گل در بوستان، هرچ او کند نیکوست آن
سهلست پیش دوستان از دوستان بردن ستم
او رفت و جان میپرورد این جامه بر خود میدرد
سلطان که خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم
میزد به شمشیر جفا میرفت و میگفت از قفا
سعدی بنالیدی ز ما مردان ننالند از الم
صنع خدایی کاین وجود آورده بیرون از عدم
خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان
وصفت نگنجد در بیان، نامت نیاید در قلم
گفتم چو طاووسی مگر؟ عضوی ز عضوی خوبتر
میبینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدم
چندان که میبینم جفا، امید میدارم وفا
چشمانت میگویند لا ابروت میگوید نعم
آخر نگاهی بازکن وان گه عتاب آغاز کن
چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم
چون دل ببردی، دین مبر هوش از من مسکین مبر
با مهربانان کین مبر، لاتقتلوا صید الحرم
خارست و گل در بوستان، هرچ او کند نیکوست آن
سهلست پیش دوستان از دوستان بردن ستم
او رفت و جان میپرورد این جامه بر خود میدرد
سلطان که خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم
میزد به شمشیر جفا میرفت و میگفت از قفا
سعدی بنالیدی ز ما مردان ننالند از الم
سلام... و من هم آن چشم لاگو را دوست می دارم و هم آن ابروان آری گو را. ای من به قربان آن چشم و آن ابرو را
che karde hazrat !