فراق

September 03, 2005

پس چه ترسم؟ كى زمردن كم شدم؟

گوهرى بودم، نهان اندر صدف
در كف درياى خلقت بى هدف
موجى از عشق آمد، از جايم بكند
گاهى اين سو گاهى آن سويم فكند
مدتى در سينه اش جايم بداد
آنكه افكندم در آغوش جماد
از جمادى مردم و نامى شدم
وزنما مردم به حيوان سرزدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم؟ كى زمردن كم شدم؟
حمله ديگر بميرم از بشر
تا بر آرم از ملايك بال و پر
وز ملک هم بايدم جستن زجو
كل شىء هالك الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم، عدم چون ارغنون
گويدم كه:انااليه راجعون
مولانا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home