...یا غیاث المستغیثین، اهدنا
یا غیاث المستغیثین، اهدنا
لا افتخار بالعلوم و الغنی
لا تزغ قلبا هدیت بالكرم
و اصرف السوء الذی خط القلم
بگذران از جان ما سوء القضا
وا مبر ما را ز اخوان صفا
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
تلخ تر از فرقت تو هیچ نیست
بی پناهت، غیر پیچا پیچ نیست
رخت ما هم رخت ما را راه زن
جسم ما مر جان ما را جامه كن
دست ما چون پای ما را می خورد
بی امان تو كسی چون جان برد؟
ور برد جان زین خطرهای عظیم
برده باشد مایه ی ادبار و بیم
زآنكه جان چون واصل جانان نبود
تا ابد با خویش كور است و كبود
چون تو ندهی راه، جان خود برده گیر
جان كه بی تو زنده باشد، مرده گیر
گر تو طعنه می زنی بر بندگان
مر ترا آن می رسد ای كامران
ور تو ماه و مهر را گوئی جفا
ور تو قد سرو را گویی دوتا
ور تو چرخ و عرش را گوئی حقیر
ور تو كان و بحر را گویی فقیر
آن به نسبت با كمال تو رواست
ملك و اقبال و غناها، مر تو راست
كه تو پاكی از خطر و ز نیستی
نیستان را موجد و مغنیستی
دفتر اول 3899
چوهست قرب حقیقی چه غم زبعد مزار، نظر به قربت یارست نی به قرب دیار
چو زائران حرم را وصال روحانیست ، تفاوتی نکند از دنو و بعد مزار
رسید عمر به پایان و داستان فرا ق ، ز حد گذشت و به پایان نمی رسد طومار
بیا که حلقه نشینان بزمگاه الست ، زدند به پر در دل حلقه ی در خمار
بکش جفای رقیب ار حبیب می خواهی ، کنار گل نبری گر کنی کناره ز خار
چو هجر و وصل مساویست در حقیقت عشق، اگر ز هجر بسوزی بساز وصل انگار
درست قلب من ار شد شکسته باکی نیست ، به حکم آنکه روان می رود درین بازار
به روی خوب آنکس نظر کند خواجو ، که پشت بر دوجهان کرد و روی بر دیوار