لحظه دیدار
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد دلم، دستم
باز گوئی در جهان دیگری هستم
!های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
!های! نپریشی صفای زلفکم را، دست
!و آبرویم را نریزی، دل
!ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد دلم، دستم
باز گوئی در جهان دیگری هستم
!های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
!های! نپریشی صفای زلفکم را، دست
!و آبرویم را نریزی، دل
!ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است
اخوان ثالث
سلام... اي نخورده مست! اي نخورده مست! عجب جمله اي و عجب خطابي! فراق عزيز...براي من «لحظه ي ديدار» هيچوقت مسئله نيست چرا که درآن لحظه همه چيز حل مي شود و همه شور است و شادي؛ بلکه کلمه ي «نزديک» ديوانه و مستم مي کند، دل و دستم را مي لرزاند و هوش از سرم مي برد. اينکه لحظه ي ديدار «چقدر» نزديک است؟ چقدر؟!
gofteh boodam cho biai gham e del ba to begooyam.. che begooyam...