اِذا جاءَ نصرُالله
آتش از قهر خدا خود ذرّهایست
بهر تهدید لئیمان دِرّهایست
با چنین قهری که زفت و فایق است
بَرد لطفش بین که بر وی سابق است
سَبق بیچون و چگونهء معنوی
سابق و مسبوق دیدی بیدویی؟
گر ندیدی آن بود از فهم پست
که عقول خلق زان کان، یک جو است
عیب بر خود نِه، نه بر آیات دین
کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین؟
مرغ را جولانگه عالی هواست
زآنکه نشو او ز شهوت، وز هواست
"پس تو حیران باش بی"لا" و "بلی
تا ز رحمت پیشت آید محملی
چون ز فهم این عجایب کودنی
گر "بلی" گویی تکلف میکنی
ور بگویی: "نی" زند "نی" گردنت
قهر بر بندد بدان "نی" روزنت
پس همین حیران و واله باش و بس
تا درآید نصر حق از پیش و پس
چونک حیران گشتی و گیج و فنا
"با زبان حال گفتی: "اِهدنا
زفتِ زفتست و چو لرزان میشوی
میشود آن زفت، نرم و مستوی
زانک شکل زفت بهر منکِرست
چونکه عاجز آمدی، لطف و بِرست
دفتر چهارم
آتش از قهر خدا خود ذرّهایست
بهر تهدید لئیمان دِرّهایست
با چنین قهری که زفت و فایق است
بَرد لطفش بین که بر وی سابق است
سَبق بیچون و چگونهء معنوی
سابق و مسبوق دیدی بیدویی؟
گر ندیدی آن بود از فهم پست
که عقول خلق زان کان، یک جو است
عیب بر خود نِه، نه بر آیات دین
کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین؟
مرغ را جولانگه عالی هواست
زآنکه نشو او ز شهوت، وز هواست
"پس تو حیران باش بی"لا" و "بلی
تا ز رحمت پیشت آید محملی
چون ز فهم این عجایب کودنی
گر "بلی" گویی تکلف میکنی
ور بگویی: "نی" زند "نی" گردنت
قهر بر بندد بدان "نی" روزنت
پس همین حیران و واله باش و بس
تا درآید نصر حق از پیش و پس
چونک حیران گشتی و گیج و فنا
"با زبان حال گفتی: "اِهدنا
زفتِ زفتست و چو لرزان میشوی
میشود آن زفت، نرم و مستوی
زانک شکل زفت بهر منکِرست
چونکه عاجز آمدی، لطف و بِرست
بهر تهدید لئیمان دِرّهایست
با چنین قهری که زفت و فایق است
بَرد لطفش بین که بر وی سابق است
سَبق بیچون و چگونهء معنوی
سابق و مسبوق دیدی بیدویی؟
گر ندیدی آن بود از فهم پست
که عقول خلق زان کان، یک جو است
عیب بر خود نِه، نه بر آیات دین
کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین؟
مرغ را جولانگه عالی هواست
زآنکه نشو او ز شهوت، وز هواست
"پس تو حیران باش بی"لا" و "بلی
تا ز رحمت پیشت آید محملی
چون ز فهم این عجایب کودنی
گر "بلی" گویی تکلف میکنی
ور بگویی: "نی" زند "نی" گردنت
قهر بر بندد بدان "نی" روزنت
پس همین حیران و واله باش و بس
تا درآید نصر حق از پیش و پس
چونک حیران گشتی و گیج و فنا
"با زبان حال گفتی: "اِهدنا
زفتِ زفتست و چو لرزان میشوی
میشود آن زفت، نرم و مستوی
زانک شکل زفت بهر منکِرست
چونکه عاجز آمدی، لطف و بِرست
دفتر چهارم
سلام... فراق جان چرا ما اینقدر بدشانسیم؟! یکی را تا «قاب قوسین او ادنی» بردند و ما را تا آسمان اول راهی نیست. قسمتِ او شد عشقبازی و بوس و کنار، قسمتِ ما شد حیرانی و دست ولب گزیدن. نمی خواهم شکایت کتم. من کیم که شکایت کتم، فقط می گویم اگر ارباب کریم است چرا به ما رسیده اینطور شد؟! نمی خواهم شکایت کنم فقط بیشتر می خواهم. بیشتر بیشتر. بیشتر . بیشتر.بیشتر بیشتر. بیشتر . بیشتر.بیشتر بیشتر. بیشتر . بیشتر.بیشتر بیشتر. بیشتر . بیشتر. امشب خیلی خرابم . یکی را داده ای صد گونه نعمت/ یکی را نان جو آلوده در خون. گر چه در نهایت راضیم به داده ات، این هم که گفتیم از خودت بوده به خودت گفتیم. ما را سریست با تو که گر خلق روزگار/ دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
سلام... مولانا هم که هر چه عیب هست از من می داند و می گوید:ای ابی بدبخت! عیب بر خود نِه، نه بر آیات دین/ کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین؟
سلام... خدایا باشه من مرغ گِلین! به تو چی می رسه اگه من مرغ گِلی باشم؟! بذار من هم بالا بیام. حالا نه اونقدر که خاصانت رو بالا بردی. همینقدر که دستم به مهر و محبتت گِره بخوره. همینقدر که باهات صفا کنم. همینقدر که مزه ی شراب نگاهت رو بچشم. الهی! من حیران، من ویران، من خسران، من سیلان، من نادان. بفریاد برس تا این نفس بالا و پائین میره. نگی نگفتیم. نگی کمک نخواستم. نگی داد نزدم. از من گفتن و خواستن و دعا. از تو چی مهربان؟
سلام... فراق عزیزم ایمیل شما رسید ممنونم از حرفهایت. امروز با شرمندگی می گویم: هر چه گفتیم جز حکایت دوست/ در همه عمر از آن پشیمانیم