فراق

June 08, 2006

...تفسیرِ وَهُوَ مَعَکُم

یک سبد پر نان تورا بر‌فرقِ سر
تو همی خواهی لب نان در به در

در سر خود پیچ، هل خیره‌سری
رو درِ دل زن، چرا بر هر دری؟

تا به زانویی میان آبِ ‌جو
غافل از خود زین و آن تو آبْ جو

پیش آب و پس هم آبِ با مدد
چشم‌ها را پیش سد و خلف سدْ

اسب زیر ران و فارس اسب‌‌‌‌جو
چیست این؟ گفت: اسب، لیکن اسب کو؟

هی نه اسب است این، به زیرِ تو پدید؟
گفت: آری، لیک خود اسبی که دید؟

مست آب و پیش روی اوست آن
اندر آب و بی‌خبر ز آب روان

چون گهر در بحر گوید بحر کو؟
وآن خیال چون صدف، دیوارِ او

گفتنِ آن، کو حجابش می‌شود
ابرِ تابِ آفتابش می‌شود

بند چشم اوست هم چشم بدش
عین رفع سد او گشته سدش

بند گوش او شده هم هوش او
!هوش با حق دار ای مدهوش او
دفتر پنجم

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام... نزدیک، نزدیک، نزدیکتر. اینقدر نزدیک؟! ماشاءالله

10:54 p.m.  

Post a Comment

<< Home