زهی بوسه
را هر دم همیگویی که برگو قطعه شیرین
به هر بیتی یکی بوسه بده، پهلوی من بنشین
زهی بوسه! زهی بوسه! زهی حلوا و سنبوسه
برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین
تو بوسهء عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی
که هر جزوت شدهست ای دل! چو لب نالان و بوسه چین
چو تلقین گفت پیغمبر، شهیدان ره حق را
تو هم مر کشته خود را بیا برخوان یکی تلقین
به تلقین گر کنی نیت بپرد مرده در ساعت
کفن گردد بر او اطلس ز گورش بردمد نسرین
بکن پی مرکب تن را دلا چون تو نیاسایی
چه آسایی از آن مرکب که لنگ است او ز علیین
بکن پی اشتری را کو نیاید در پیت هرگز
به خارستان همیگردد که خار افتاد او را تین
چو او را پی کنی در دم چو کشتی ره رود بیپا
ز موج بحر بیپایان نبرد بادبان دین
به هر بیتی یکی بوسه بده، پهلوی من بنشین
زهی بوسه! زهی بوسه! زهی حلوا و سنبوسه
برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین
تو بوسهء عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی
که هر جزوت شدهست ای دل! چو لب نالان و بوسه چین
چو تلقین گفت پیغمبر، شهیدان ره حق را
تو هم مر کشته خود را بیا برخوان یکی تلقین
به تلقین گر کنی نیت بپرد مرده در ساعت
کفن گردد بر او اطلس ز گورش بردمد نسرین
بکن پی مرکب تن را دلا چون تو نیاسایی
چه آسایی از آن مرکب که لنگ است او ز علیین
بکن پی اشتری را کو نیاید در پیت هرگز
به خارستان همیگردد که خار افتاد او را تین
چو او را پی کنی در دم چو کشتی ره رود بیپا
ز موج بحر بیپایان نبرد بادبان دین
مولانا