فراق

December 12, 2009

پس ستون این جهان خود غفلتست

جنبش هر کس به سوی جاذبست
جذب صادق نه چو جذب کاذبست

می‌روی گه گمره و گه در رشد
رشته پیدا نه و آنکت می‌کشد

اشتر کوری مهار تو رهین
تو کشش می‌بین مهارت را مبین

گر شدی محسوس جذاب و مهار
پس نماندی این جهان دارالغرار

گبر دیدی کو پی سگ می‌رود
سخره‌ی دیو ستنبه می‌شود

در پی او کی شدی مانند حیز
پی خود را واکشیدی گبر نیز

گاو گر واقف ز قصابان بدی
کی پی ایشان بدان دکان شدی

یا بخوردی از کف ایشان سبوس
یا بدادی شیرشان از چاپلوس

ور بخوردی کی علف هضمش شدی
گر ز مقصود علف واقف بدی

پس ستون این جهان خود غفلتست
چیست دولت کین دوادو با لتست

اولش دو دو به آخر لت بخور
جز درین ویرانه نبود مرگ خر

تو به جد کاری که بگرفتی به دست
عیبش این دم بر تو پوشیده شدست

زان همی تانی بدادن تن به کار
که بپوشید از تو عیبش کردگار

همچنین هر فکر که گرمی در آن
عیب آن فکرت شدست از تو نهان

بر تو گر پیدا شدی زو عیب و شین
زو رمیدی جانت بعد المشرقین

حال که آخر زو پشیمان می‌شوی
گر بود این حال اول کی دوی ؟

پس بپوشید اول آن بر جان ما
تا کنیم آن کار بر وفق قضا

چون قضا آورد حکم خود پدید
چشم وا شد تا پشیمانی رسید

این پشیمانی قضای دیگرست
این پشیمانی بهل حق را پرست

ور کنی عادت پشیمان خور شوی
زین پشیمانی پشیمان‌تر شوی

نیم عمرت در پریشانی رود
نیم دیگر در پشیمانی رود

ترک این فکر و پریشانی بگو
حال و یار و کار نیکوتر بجو

ور نداری کار نیکوتر به دست
پس پشیمانیت بر فوت چه است ؟

گر همی دانی ره نیکو پرست
ور ندانی چون بدانی کین به دست ؟

بد ندانی تا ندانی نیک را
ضد را از ضد توان دید ای فتی

چون ز ترک فکر این عاجز شدی
از گناه آنگاه هم عاجز بدی

چون بدی عاجز پشیمانی ز چیست
عاجزی را باز جو کز جذب کیست

عاجزی بی‌قادری اندر جهان
کس ندیدست و نباشد این بدان

همچنین هر آرزو که می‌بری
تو ز عیب آن حجابی اندری

ور نمودی علت آن آرزو
خود رمیدی جان تو زان جست و جو

گر نمودی عیب آن کار او ترا
کس نبردی کش کشان آن سو ترا

وان دگر کار کز آن هستی نفور
زان بود که عیبش آمد در ظهور

ای خدای رازدان خوش‌سخن
عیب کار بد ز ما پنهان مکن

عیب کار نیک را منما به ما
تا نگردیم از روش سرد و هبا

دفتر چهارم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home