همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد

هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
سلام... احساس می کنم هر بار انتخابهای شما دقیق تر و ظریف تر می شود. ابیات این غزل چنان پر از ترانه و تصویر است که نگو ونپرس. اصلاً نمی توانم بیتی را انتخاب کنم البته قیاس دل=خراب و عشق= مست و کالبد= دلشاد را بسیار می پسندم
ma lo'batakaanim o falak lo'bat baaz...