فراق

March 03, 2006

همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد


هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد

هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد

ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد

دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد

بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد

نشسته​ایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد

به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد

به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد

کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد

مولانا

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام... احساس می کنم هر بار انتخابهای شما دقیق تر و ظریف تر می شود. ابیات این غزل چنان پر از ترانه و تصویر است که نگو ونپرس. اصلاً نمی توانم بیتی را انتخاب کنم البته قیاس دل=خراب و عشق= مست و کالبد= دلشاد را بسیار می پسندم

5:13 a.m.  
Blogger Mahbod said...

ma lo'batakaanim o falak lo'bat baaz...

4:57 p.m.  

Post a Comment

<< Home