فراق

April 24, 2006

نشد مکدر و بر آهِ عاشقان بخشید


نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

نشان داغ دل ماست لاله‌ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید

بیا که خاک رهت لاله‌زار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشمِ انتظار چکید

به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینهء جویبار، گریهء بید

به دورِما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید ؟

چه جای من ؟ که درین روزگارِ بی فریاد
ز دست جور تو، ناهید بر فلک نالید

ازین چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس زآتش بیداد، غیر دود ندید

گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز
که هست در پی شام سیاه صبح سپید

که‌راست سایه درین فتنه‌ها امیدِ‌امان ؟
شد آن زمان که دلی بود در امانِ‌امید

صفای آینهء خواجه بین، کزین دم سرد
نشد مکدر و بر آهِ عاشقان بخشید

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام... ابتهاج در این شعر خودش، غوغایی به پا کرده است. من از برخی اصطلاحات او در این شعر لذت بردم مثل: نشانه ی داغ به دل بودن= لاله یا سوگوار بودن زلف=بنفشه یا زلف نگونسار= بید و از این حرفها

11:52 p.m.  
Anonymous Anonymous said...

سلام... فراق عزیز! البته خوب با این دو کلمه کلنجار رفته است ولی ولی ولی! بنظر من جای این دو مفهوم باید عوض بشود. ابتهاج فقط برای اینکه قافیه جور شود« امید امان» را در مصرع اول آورده است در حالیکه جای آن در مصرع دوم است. به دلیلی که نمی خواهم توضیح بدهم بنظر من درست تر اینست که گفته شود: که‌راست سایه درین فتنه‌ها امان ِ امید ؟/ شد آن زمان که دلی بود در امیدِ امان

2:31 a.m.  
Anonymous Anonymous said...

ز کار شمع خندیدم چو دیدم میان گریه کردن ناز می کرد
ولی پروانه بی پروا در آتش بدون بال وپر پرواز می کرد

5:26 a.m.  

Post a Comment

<< Home