فراق

November 05, 2006

راه

راه بود و راه ـ اين هر جايي افتاده ـ اين همزاد پاي آدم خاكي؛
برف بود و برف ـ اين آشوفته پيغام ـ اين پيغام سرد پيري و پاكي؛
و سكوت ساكت و آرام
كه غم آور بود و بي فرجام
راه مي رفتيم و من با خويشتن گه گاه مي گفتم
«!كو ببينم لولي اي لولي
اين تويي آيا ـ بدين شنگي و شنگولي
سالك اين راه پر هول دراز آهنگ؟» و من بودم
كه بدينسان خستگي نشناس
مي سپردم راه و خوش بي خويشتن بودم
........
خوب يادم نيست
تا كجاها رفته بودم، خوب يادم نيست
اين كه فريادي شنيدم يا هوس كردم
كه كنم رو باز پس، رو باز پس كردم
پيش چشمم چيست اينك؟ راه پيموده
پهندشت برف پوش راه من بوده
گام هاي من بر آن نقش من افزوده
چند گامي بازگشتم، برف مي باريد
...
جاي پاها تازه بود، اما
برف مي باريد
باز مي گشتم
برف مي باريد
جاي پاها ديده مي شد ليك
باز مي گشتم
برف مي باريد
برف مي باريد. مي باريد. مي باريد
جاي پاهاي مرا هم برف پوشانده ست
اخوان ثالث

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام... از این قسمت خوشم اومد: مي سپردم راه و خوش بي خويشتن بودم

5:23 a.m.  

Post a Comment

<< Home