!ای غم از این جا برو
ای غم اگر مو شوی، پیش منت بار نیست
در شکرینهء یقین، سرکه انکار نیست
گر چه تو خون خوارهای، رهزن و عیارهای
قبله ما غیر آن دلبر عیار نیست
کانِ شکرهاست او، مستی سرهاست او
ره نبرد با وی آنک مرغ شکرخوار نیست
هر که دلی داشته است، بنده دلبر شده است
هر که ندارد دلی، طالب دلدار نیست
کَل چه کند شانه را، چونک ورا موی نیست
پود چه کار آیدش، آنک ورا تار نیست
با سر میدان چه کار، آن که بود خرسوار؟
تا چه کند صیرفی، هر کش دینار نیست
جان کلیم و خلیل جانب آتش دوان
نار نماید، در او جز گل و گلزار نیست
ای غم از این جا برو، ور نه سرت شد گرو
رنگ شب تیره را تاب مه یار نیست
ای غم پرخار رو، در دل غمخوار رو
نقل بخیلانهات طعمه خمار نیست
دیده غین تو تنگ، میمت از آن تنگتر
تنگ متاع تو را عشق خریدار نیست
ای غم شادی شکن پر شکرست این دهن
کز شکرآکندگی ممکن گفتار نیست
ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
پر شکرست این مقام، هیچ تو را کار نیست
غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست
غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست
ای غم اگر زر شوی، ور همه شکر شوی
بندم لب، گویمت خواجه شکرخوار نیست
در دل اگر تنگیست، تنگ شکرهای اوست
ور سفری در دلست، جز بر دلدار نیست
ای که تو بیغم نهای، میکن دفع غمش
شاد شو از بوی یار، کت نظر یار نیست
ماه ازل روی او بیت و غزل بوی او
بوی بود قسم آنک محرم دیدار نیست
در شکرینهء یقین، سرکه انکار نیست
گر چه تو خون خوارهای، رهزن و عیارهای
قبله ما غیر آن دلبر عیار نیست
کانِ شکرهاست او، مستی سرهاست او
ره نبرد با وی آنک مرغ شکرخوار نیست
هر که دلی داشته است، بنده دلبر شده است
هر که ندارد دلی، طالب دلدار نیست
کَل چه کند شانه را، چونک ورا موی نیست
پود چه کار آیدش، آنک ورا تار نیست
با سر میدان چه کار، آن که بود خرسوار؟
تا چه کند صیرفی، هر کش دینار نیست
جان کلیم و خلیل جانب آتش دوان
نار نماید، در او جز گل و گلزار نیست
ای غم از این جا برو، ور نه سرت شد گرو
رنگ شب تیره را تاب مه یار نیست
ای غم پرخار رو، در دل غمخوار رو
نقل بخیلانهات طعمه خمار نیست
دیده غین تو تنگ، میمت از آن تنگتر
تنگ متاع تو را عشق خریدار نیست
ای غم شادی شکن پر شکرست این دهن
کز شکرآکندگی ممکن گفتار نیست
مولانا
ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
پر شکرست این مقام، هیچ تو را کار نیست
غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست
غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست
ای غم اگر زر شوی، ور همه شکر شوی
بندم لب، گویمت خواجه شکرخوار نیست
در دل اگر تنگیست، تنگ شکرهای اوست
ور سفری در دلست، جز بر دلدار نیست
ای که تو بیغم نهای، میکن دفع غمش
شاد شو از بوی یار، کت نظر یار نیست
ماه ازل روی او بیت و غزل بوی او
بوی بود قسم آنک محرم دیدار نیست
مولانا
سلام... البته تجربه کردن چنین شادی، کاری بس بزرگ است و هر کسی را یارای مبارکباد گفتن به غم نیست