عمری بود آن لحظه
حافـظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
حافـظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
سلام... بالاخره هر چي باشه جان ِما، امانتي ايست كه به او تعلق داره. حالا ما خودمان اين وسط چه كاره ايم نمي دونم
ما ؟ نمی دونم...اما این بیت شاهکاره...لب->عزیز چو جان عاریتی-> جان به لب می آد(امانت رو پس می ده-> لقاء)(جونش به لب می رسه)(لب به لب می شه)->یه لحظه یه عمر ارزش داره)(یا شاید: مثل یه عمر طول می کشه!)