فراق

January 21, 2007

آه، الغیاث

اولم این جزر و مد از تو رسید
ورنه ساکن بود این بحر ای مجید

هم از آنجا کین تردد دادیم
بی‌تردد کن مرا هم از کرم

ابتلاام می‌کنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلاات چون اناث

تا به کی این ابتلا یا رب مکن
مذهبی‌ام بخش و ده‌مذهب مکن

اشتری‌ام لاغری و پشت ریش
ز اختیار هم‌چو پالان‌شکل خویش

این کژاوه گه شود این سو گران
آن کژاوه گه شود آن سو کشان

بفکن از من حمل ناهموار را
تا ببینم روضه‌ی ابرار را

هم‌چو آن اصحاب کهف از باغ جود
می‌چرم ایقاظ نی بل هم رقود

خفته باشم بر یمین یا بر یسار
برنگردم جز چو گو بی‌اختیار

هم به تقلیب تو تا ذات الیمین
یا سوی ذات الشمال ای رب دین

صد هزاران سال بودم در مطار
هم‌چو ذرات هوا بی‌اختیار

گر فراموشم شدست آن وقت و حال
یادگارم هست در خواب ارتحال

می‌رهم زین چارمیخ چارشاخ
می‌جهم در مسرح جان زین مناخ

شیر آن ایام ماضیهای خود
می‌چشم از دایه‌ی خواب ای صمد

جمله عالم ز اختیار و هست خود
می‌گریزد در سر سرمست خود

تا دمی از هوشیاری وا رهند
ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند

جمله دانسته کای این هستی فخ است
فکر و ذکر اختیاری دوزخ است

می‌گریزند از خودی در بیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی

نفس را زان نیستی وا می‌کشی
زانک بی‌فرمان شد اندر بیهشی

لیس للجن و لا للانس ان
ینفذوا من حبس اقطار الزمن

لا نفوذ الا بسلطان الهدی
من تجاویف السموات العلی

لا هدی الا بسلطان یقی
من حراس الشهب روح المتقی

هیچ کس را تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاه کبریا

چیست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
دفتر ششم

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام...و ما توفيقي الا بالله العلي العظيم

4:00 a.m.  
Anonymous Anonymous said...

و اما صفر ...
من کسی در ناکسی در یافتم
پس کسی در ناکسی در باختم

4:25 a.m.  

Post a Comment

<< Home