فراق

October 06, 2005

مردن تدريجی

شب چو در بستم و مست از می نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا ؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش كردم
منزل مردم بيگانه چو شد خانه ی چشم
آنقدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
!غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه ی شيرين و به خوابش كردم
دل كه خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جور تو كبابش كردم
زندگی كردن من مردن تدريجی بود
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
فرخی يزدی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home