حق شه شطرنج و ما ماتیم مات
جمع آمدن عمران به مادر موسی و حامله شدن مادر موسی علیهالسلام
شب برفت و او بر آن درگاه خفت
نیمشب آمد پی دیدنش جفت
زن برو افتاد و بوسید آن لبش
بر جهانیدش ز خواب اندر شبش
گشت بیدار او و زن را دید خوش
بوسه باران کرده از لب بر لبش
گفت عمران: این زمان چون آمدی
گفت: از شوق و قضای ایزدی
در کشیدش در کنار از مهر مرد
بر نیامد با خود آن دم در نبرد
جفت شد با او امانت را سپرد
پس بگفت ای زن نه این کاریست خرد
آهنی بر سنگ زد زاد آتشی
آتشی از شاه و ملکش کینکشی
من چو ابرم تو زمین موسی نبات
حق شه شطرنج و ما ماتیم مات
مات و برد از شاه میدان ای عروس
آن مدان از ما مکن بر ما فسوس
آنچ این فرعون میترسد ازو
هست شد این دم که گشتم جفت تو
شب برفت و او بر آن درگاه خفت
نیمشب آمد پی دیدنش جفت
زن برو افتاد و بوسید آن لبش
بر جهانیدش ز خواب اندر شبش
گشت بیدار او و زن را دید خوش
بوسه باران کرده از لب بر لبش
گفت عمران: این زمان چون آمدی
گفت: از شوق و قضای ایزدی
در کشیدش در کنار از مهر مرد
بر نیامد با خود آن دم در نبرد
جفت شد با او امانت را سپرد
پس بگفت ای زن نه این کاریست خرد
آهنی بر سنگ زد زاد آتشی
آتشی از شاه و ملکش کینکشی
من چو ابرم تو زمین موسی نبات
حق شه شطرنج و ما ماتیم مات
مات و برد از شاه میدان ای عروس
آن مدان از ما مکن بر ما فسوس
آنچ این فرعون میترسد ازو
هست شد این دم که گشتم جفت تو
دفتر سیم
سلام... فراق عزیز! عجب بوسه بارانی در آن نیم شب بوده. خوشا بر حالشان. هم خودشان حظّ بردند و هم به حق حظ بردند. نوش جانشان باشد. عجیب است این داستان ارتباط خالق با مخلوق. عجیب است. گاهی می گویند مثل ارتباط شخص با سایه است گاهی می گوید مثل ارتباط دریا با موج است و گاهی مثل ارتباط شخص و تصویر در آینه. هر چه هست به قول مولانا: مات و برد از شاه می دان/ آن مدان از ما