فراق

March 17, 2006

بیامد عید ای ساقی

بیامد عید ای ساقی، عنایت را نمی‌دانی
غلامانند سلطان را، بیارا بزم سلطانی

منم مخمور و مست تو، قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر، که می جان است و تو جانی

بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه، به قانون پری خوانی

چنان کن شیشه را ساده، که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی، که بی‌خویشم تو بنشانی

به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی

تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن می‌های روحانی، وزان خم‌های پنهانی

می‌ای اندر سرم کردی و دیگر وعده‌ام کردی
به جان پاکت ای ساقی، که پیمان را نگردانی

که ساقی الستی تو، قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو، به بازوی مسلمانی
مولانا

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری الی آخر
امیدوازم بهار خوبی در پیش داشته باشید و امیدوارم همیشه بهاری باشید سبز سبز سبز و هرلحظه در شگفتی
یا حق

8:55 a.m.  

Post a Comment

<< Home