فراق

June 13, 2007

دل از یوسف بری

گرفتارم به دام چین زلف عنبرین بوی
فرنگی زاده،شوخی،دلبری،زنار گیسوی
دل از یوسف بری،مجنون فریبی،کوهکن سوزی
زلیخا طلعتی، لیلی وشی، شیرین سخن گوی
؟

June 07, 2007

!اینت حیف

کای امیر از تو نشاید کین کشی
گر بشد باده تو بی‌باده خوشی

باده سرمایه ز لطف تو برد
لطف آب از لطف تو حسرت خورد

پادشاهی کن ببخشش ای رحیم
ای کریم ابن الکریم ابن الکریم

هر شرابی بنده‌ی این قد و خد
جمله مستان را بود بر تو حسد

هیچ محتاج می گلگون نه‌ای
ترک کن گلگونه تو گلگونه‌ای

ای رخ چون زهره‌ات شمس الضحی
ای گدای رنگ تو گلگونه‌ها

باده کاندر خنب می‌جوشد نهان
ز اشتیاق روی تو جوشد چنان

ای همه دریا چه خواهی کرد نم
وی همه هستی چه می‌جویی عدم

ای مه تابان چه خواهی کرد گرد
ای که مه در پیش رویت روی‌زرد

تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویز برت

تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی

جوهرست انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و پایه‌اند و او غرض

ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش؟

خدمتت بر جمله هستی مفترض
جوهری چون نجده خواهد از عرض

علم جویی از کتبها؟ ای فسوس
ذوق جویی تو ز حلوا؟ ای فسوس

بحر علمی در نمی پنهان شده
در سه گز تن عالمی پنهان شده

می چه باشد یا سماع و یا جماع؟
تا بجویی زو نشاط و انتفاع

آفتاب از ذره‌ای شد وام خواه
زهره‌ای از خمره‌ای شد جام‌خواه

جان بی‌کیفی شده محبوس کیف
آفتابی حبس عقده اینت حیف
دفتر پنجم

June 02, 2007

...ماجرایی رفت

مطربا اسرار ما را بازگو
قصه‌های جان فزا را بازگو

ما دهان بربسته‌ایم امروز از او
تو حدیث دلگشا را بازگو

من گران گوشم بنه رخ بر رخم
وعده آن خوش لقا را بازگو

ماجرایی رفت جان را در الست
بازگو آن ماجرا را بازگو

مخزن انّا فتحنا برگشا
سر جان مصطفی را بازگو

مستجاب آمد دعای عاشقان
ای دعاگو آن دعا را بازگو

چون صلاح الدین صلاح جان ماست
آن صلاح جان‌ها را بازگو
مولانا