فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْاَرْضَ قَرَارًا
وَالسَّمَاء بِنَاء
وَصَوَّرَکُمْ فَاَحْسَنَ صُوَرَکُمْ
وَرَزَقَکُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ
ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ
فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
هُوَ الْحَیُّ لَا اِلَهَ اِلَّا هُوَ
فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
40:64-64
August 18, 2006
کمان ابرو
بشنوید:شجریان
بشنوید:افتخاری
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
August 15, 2006
...سجدهای کن
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا
او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا
گر چه درد عشق او، خود راحت جان منست
خون جانم گر بریزد، او بود صد خونبها
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
من بگفتم: کیست بر در؟ باز کن در اندرآ
گفت: آخر چون درآید خانه تا سر آتشست
میبسوزد هر دو عالم را ز آتشهای لا
گفتمش: تو غم مخور پا اندرون نه مردوار
تا کند پاکت ز هستی، هست گردی ز اجتبا
عاقبت بینی مکن، تا عاقبت بینی شوی
تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی
تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند
روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی
جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید
گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی
آن عدم نامی که هستی موجها دارد از او
کز نهیب و موج او گردان شده صد آسیا
اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این
تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی
از میان شمع بینی برفروزد شمع تو
نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا
مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا
دررباید جانت را او از سزا و ناسزا
لیک از آسیب جانت وز صفای سینهات
بی تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما
در جهان محو باشی هست مطلق کامران
در حریم محو باشی پیشوا و مقتدا
دیدههای کون در رویت نیارد بنگرید
تا که نجهد دیدهاش از شعشعه آن کبریا
ناگهان گردی بخیزد زان سوی محو فنا
که تو را وهمی نبوده زان طریق ماورا
شعلههای نور بینی از میان گردها
محو گردد نور تو از پرتو آن شعلهها
زو فروآ تو ز تخت و سجدهای کن زانک هست
آن شعاع شمس دین شهریار اصفیا
ور کسی منکر شود اندر جبین او نگر
تا ببینی داغ فرعونی بر آن جا قد طغی
تا نیارد سجدهای بر خاک تبریز صفا
کم نگردد از جبینش داغ نفرین خدا
مولانا
August 09, 2006
خیالت
بشنوید
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
بلا بی دل خدایا دل بلا بی
گنه چشمان کره، دل مبتلا بی
اگه چشمون نکردی دیده بونی
چه دونستی دلم خوبان کجابی؟
دو چشمونت پیاله پر ز می بی
دو زلفونت خراج ملک ری بی
همی وعده کری امروز و فردا
نذونم مو که فردای تو کی بی
August 05, 2006
آنَسُ الاْنِسينَ
اللَّهُمَّ اِنَّكَ آنَسُ الاْنِسينَ لاَِوْلِيائِكَ
وَ اَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ
تُشاهِدُهُمْ فى سَرائِرِهِمْ، وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فى ضَمائِرِهِم
وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ
فَاَسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ
وَ قُلُوبُهُمْ اِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ
اِنْ اَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ
وَ اِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصائِبُ لَجَأُوا اِلَى الاِْسْتِجارَةِ بِكَ
عِلْماً بِاَنَّ اَزِمَّةَ الاُْمُورِ بِيَدِكَ، وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ
اللَّهُمَّ اِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْاَلَتى، اَوْ عَمِهْتُ عَنْ طَلِبَتى
فَدُلَّنى عَلى مَصالِحى، وَ خُذْ بِقَلْبى اِلى مَراشِدى
فَلَيْسَ ذلِكَ بِنُكْر مِنْ هِداياتِكَ
وَ لابِبِدْع مِنْ كِفاياتِكَ. اللَّهُمَّ احْمِلْنى عَلى عَفْوِكَ
وَ لاتَحْمِلْنى عَلى عَدْلِكَ
بار خدايا، تو براى عاشقانت بهترين مونسى
و براى كفايتِ مهمّ آنان كه بر تواعتماد نمايند
از همه حاضرترى
آنان را در باطنشان مشاهده مى كنى، و به نهانهايشان آگاهى
و اندازه بيناييشان را مى دانى
بنا بر اين رازهايشان نزد تو معلوم است
دلهايشان به جانب تو در غم و اندوه
اگر تنهايى آنان را به وحشت اندازد ياد تو مونسشان شود
و اگر مصائب به آنان هجوم آرد به تو پناه جويند
زيرا مى دانند زمام همه امور به دست تو
و سرچشمه تمام كارها در كف با كفايت فرمان توست
الهى، اگر از بيان مسألتم عاجزم
يا از اينكه چه بخواهم سرگردانم
پس به آنچه مصلحت من است راهنمايم باش
و عنان دلم را به سوى آنچه خير من است بگردان
كه اين برنامه ها از هدايتها و كفايتهاى تو بيگانه و عجيب نيست
بارخدايا، با عفوت با من معامله كن نــه بـا عدالـتـت
امیر المومنین-خطبه ۲۱۸
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَن یُتْرَکَ سُدًی
اَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِّن مَّنِیٍّ یُمْنَی
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْاُنثَی
اَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَی اَن یُحْیِیَ الْمَوْتَی
آيا انسان گمان مىكند بىهدف رها مىشود؟
آيا او نطفهاى از منى كه در رحم ريخته مىشود نبود؟
سپس بصورت خون بسته در آمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت
و از او دو زوج مرد و زن آفريد
آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟
75:36-40
August 04, 2006
بیتوته
بیتوتهء کوتاهی است جهان
در فاصلهء گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریستآه، پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درختان
جهل معصیتبار نیاکانند
و نسیم
وسوسهای است نابکار
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید
چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهء نغز
بر چشمانداز عقوبتی میگشاید
عشق
رطوبت چندشانگیز پلشتی است
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی
هرچه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهانند
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند
خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی
شاملو
وَالسَّمَاء بِنَاء
وَصَوَّرَکُمْ فَاَحْسَنَ صُوَرَکُمْ
وَرَزَقَکُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ
ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ
فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
هُوَ الْحَیُّ لَا اِلَهَ اِلَّا هُوَ
فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
کمان ابرو
بشنوید:شجریان
بشنوید:افتخاری
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
August 15, 2006
...سجدهای کن
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا
او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا
گر چه درد عشق او، خود راحت جان منست
خون جانم گر بریزد، او بود صد خونبها
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
من بگفتم: کیست بر در؟ باز کن در اندرآ
گفت: آخر چون درآید خانه تا سر آتشست
میبسوزد هر دو عالم را ز آتشهای لا
گفتمش: تو غم مخور پا اندرون نه مردوار
تا کند پاکت ز هستی، هست گردی ز اجتبا
عاقبت بینی مکن، تا عاقبت بینی شوی
تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی
تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند
روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی
جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید
گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی
آن عدم نامی که هستی موجها دارد از او
کز نهیب و موج او گردان شده صد آسیا
اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این
تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی
از میان شمع بینی برفروزد شمع تو
نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا
مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا
دررباید جانت را او از سزا و ناسزا
لیک از آسیب جانت وز صفای سینهات
بی تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما
در جهان محو باشی هست مطلق کامران
در حریم محو باشی پیشوا و مقتدا
دیدههای کون در رویت نیارد بنگرید
تا که نجهد دیدهاش از شعشعه آن کبریا
ناگهان گردی بخیزد زان سوی محو فنا
که تو را وهمی نبوده زان طریق ماورا
شعلههای نور بینی از میان گردها
محو گردد نور تو از پرتو آن شعلهها
زو فروآ تو ز تخت و سجدهای کن زانک هست
آن شعاع شمس دین شهریار اصفیا
ور کسی منکر شود اندر جبین او نگر
تا ببینی داغ فرعونی بر آن جا قد طغی
تا نیارد سجدهای بر خاک تبریز صفا
کم نگردد از جبینش داغ نفرین خدا
مولانا
August 09, 2006
خیالت
بشنوید
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
بلا بی دل خدایا دل بلا بی
گنه چشمان کره، دل مبتلا بی
اگه چشمون نکردی دیده بونی
چه دونستی دلم خوبان کجابی؟
دو چشمونت پیاله پر ز می بی
دو زلفونت خراج ملک ری بی
همی وعده کری امروز و فردا
نذونم مو که فردای تو کی بی
August 05, 2006
آنَسُ الاْنِسينَ
اللَّهُمَّ اِنَّكَ آنَسُ الاْنِسينَ لاَِوْلِيائِكَ
وَ اَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ
تُشاهِدُهُمْ فى سَرائِرِهِمْ، وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فى ضَمائِرِهِم
وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ
فَاَسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ
وَ قُلُوبُهُمْ اِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ
اِنْ اَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ
وَ اِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصائِبُ لَجَأُوا اِلَى الاِْسْتِجارَةِ بِكَ
عِلْماً بِاَنَّ اَزِمَّةَ الاُْمُورِ بِيَدِكَ، وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ
اللَّهُمَّ اِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْاَلَتى، اَوْ عَمِهْتُ عَنْ طَلِبَتى
فَدُلَّنى عَلى مَصالِحى، وَ خُذْ بِقَلْبى اِلى مَراشِدى
فَلَيْسَ ذلِكَ بِنُكْر مِنْ هِداياتِكَ
وَ لابِبِدْع مِنْ كِفاياتِكَ. اللَّهُمَّ احْمِلْنى عَلى عَفْوِكَ
وَ لاتَحْمِلْنى عَلى عَدْلِكَ
بار خدايا، تو براى عاشقانت بهترين مونسى
و براى كفايتِ مهمّ آنان كه بر تواعتماد نمايند
از همه حاضرترى
آنان را در باطنشان مشاهده مى كنى، و به نهانهايشان آگاهى
و اندازه بيناييشان را مى دانى
بنا بر اين رازهايشان نزد تو معلوم است
دلهايشان به جانب تو در غم و اندوه
اگر تنهايى آنان را به وحشت اندازد ياد تو مونسشان شود
و اگر مصائب به آنان هجوم آرد به تو پناه جويند
زيرا مى دانند زمام همه امور به دست تو
و سرچشمه تمام كارها در كف با كفايت فرمان توست
الهى، اگر از بيان مسألتم عاجزم
يا از اينكه چه بخواهم سرگردانم
پس به آنچه مصلحت من است راهنمايم باش
و عنان دلم را به سوى آنچه خير من است بگردان
كه اين برنامه ها از هدايتها و كفايتهاى تو بيگانه و عجيب نيست
بارخدايا، با عفوت با من معامله كن نــه بـا عدالـتـت
امیر المومنین-خطبه ۲۱۸
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَن یُتْرَکَ سُدًی
اَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِّن مَّنِیٍّ یُمْنَی
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْاُنثَی
اَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَی اَن یُحْیِیَ الْمَوْتَی
آيا انسان گمان مىكند بىهدف رها مىشود؟
آيا او نطفهاى از منى كه در رحم ريخته مىشود نبود؟
سپس بصورت خون بسته در آمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت
و از او دو زوج مرد و زن آفريد
آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟
75:36-40
August 04, 2006
بیتوته
بیتوتهء کوتاهی است جهان
در فاصلهء گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریستآه، پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درختان
جهل معصیتبار نیاکانند
و نسیم
وسوسهای است نابکار
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید
چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهء نغز
بر چشمانداز عقوبتی میگشاید
عشق
رطوبت چندشانگیز پلشتی است
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی
هرچه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهانند
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند
خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی
شاملو
بشنوید:افتخاری
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
...سجدهای کن
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا
او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا
گر چه درد عشق او، خود راحت جان منست
خون جانم گر بریزد، او بود صد خونبها
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
من بگفتم: کیست بر در؟ باز کن در اندرآ
گفت: آخر چون درآید خانه تا سر آتشست
میبسوزد هر دو عالم را ز آتشهای لا
گفتمش: تو غم مخور پا اندرون نه مردوار
تا کند پاکت ز هستی، هست گردی ز اجتبا
عاقبت بینی مکن، تا عاقبت بینی شوی
تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی
تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند
روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی
جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید
گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی
آن عدم نامی که هستی موجها دارد از او
کز نهیب و موج او گردان شده صد آسیا
اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این
تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی
از میان شمع بینی برفروزد شمع تو
نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا
مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا
دررباید جانت را او از سزا و ناسزا
لیک از آسیب جانت وز صفای سینهات
بی تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما
در جهان محو باشی هست مطلق کامران
در حریم محو باشی پیشوا و مقتدا
دیدههای کون در رویت نیارد بنگرید
تا که نجهد دیدهاش از شعشعه آن کبریا
ناگهان گردی بخیزد زان سوی محو فنا
که تو را وهمی نبوده زان طریق ماورا
شعلههای نور بینی از میان گردها
محو گردد نور تو از پرتو آن شعلهها
زو فروآ تو ز تخت و سجدهای کن زانک هست
آن شعاع شمس دین شهریار اصفیا
ور کسی منکر شود اندر جبین او نگر
تا ببینی داغ فرعونی بر آن جا قد طغی
تا نیارد سجدهای بر خاک تبریز صفا
کم نگردد از جبینش داغ نفرین خدا
مولانا
August 09, 2006
خیالت
بشنوید
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
بلا بی دل خدایا دل بلا بی
گنه چشمان کره، دل مبتلا بی
اگه چشمون نکردی دیده بونی
چه دونستی دلم خوبان کجابی؟
دو چشمونت پیاله پر ز می بی
دو زلفونت خراج ملک ری بی
همی وعده کری امروز و فردا
نذونم مو که فردای تو کی بی
August 05, 2006
آنَسُ الاْنِسينَ
اللَّهُمَّ اِنَّكَ آنَسُ الاْنِسينَ لاَِوْلِيائِكَ
وَ اَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ
تُشاهِدُهُمْ فى سَرائِرِهِمْ، وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فى ضَمائِرِهِم
وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ
فَاَسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ
وَ قُلُوبُهُمْ اِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ
اِنْ اَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ
وَ اِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصائِبُ لَجَأُوا اِلَى الاِْسْتِجارَةِ بِكَ
عِلْماً بِاَنَّ اَزِمَّةَ الاُْمُورِ بِيَدِكَ، وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ
اللَّهُمَّ اِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْاَلَتى، اَوْ عَمِهْتُ عَنْ طَلِبَتى
فَدُلَّنى عَلى مَصالِحى، وَ خُذْ بِقَلْبى اِلى مَراشِدى
فَلَيْسَ ذلِكَ بِنُكْر مِنْ هِداياتِكَ
وَ لابِبِدْع مِنْ كِفاياتِكَ. اللَّهُمَّ احْمِلْنى عَلى عَفْوِكَ
وَ لاتَحْمِلْنى عَلى عَدْلِكَ
بار خدايا، تو براى عاشقانت بهترين مونسى
و براى كفايتِ مهمّ آنان كه بر تواعتماد نمايند
از همه حاضرترى
آنان را در باطنشان مشاهده مى كنى، و به نهانهايشان آگاهى
و اندازه بيناييشان را مى دانى
بنا بر اين رازهايشان نزد تو معلوم است
دلهايشان به جانب تو در غم و اندوه
اگر تنهايى آنان را به وحشت اندازد ياد تو مونسشان شود
و اگر مصائب به آنان هجوم آرد به تو پناه جويند
زيرا مى دانند زمام همه امور به دست تو
و سرچشمه تمام كارها در كف با كفايت فرمان توست
الهى، اگر از بيان مسألتم عاجزم
يا از اينكه چه بخواهم سرگردانم
پس به آنچه مصلحت من است راهنمايم باش
و عنان دلم را به سوى آنچه خير من است بگردان
كه اين برنامه ها از هدايتها و كفايتهاى تو بيگانه و عجيب نيست
بارخدايا، با عفوت با من معامله كن نــه بـا عدالـتـت
امیر المومنین-خطبه ۲۱۸
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَن یُتْرَکَ سُدًی
اَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِّن مَّنِیٍّ یُمْنَی
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْاُنثَی
اَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَی اَن یُحْیِیَ الْمَوْتَی
آيا انسان گمان مىكند بىهدف رها مىشود؟
آيا او نطفهاى از منى كه در رحم ريخته مىشود نبود؟
سپس بصورت خون بسته در آمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت
و از او دو زوج مرد و زن آفريد
آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟
75:36-40
August 04, 2006
بیتوته
بیتوتهء کوتاهی است جهان
در فاصلهء گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریستآه، پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درختان
جهل معصیتبار نیاکانند
و نسیم
وسوسهای است نابکار
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید
چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهء نغز
بر چشمانداز عقوبتی میگشاید
عشق
رطوبت چندشانگیز پلشتی است
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی
هرچه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهانند
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند
خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی
شاملو
او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا
گر چه درد عشق او، خود راحت جان منست
خون جانم گر بریزد، او بود صد خونبها
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
من بگفتم: کیست بر در؟ باز کن در اندرآ
گفت: آخر چون درآید خانه تا سر آتشست
میبسوزد هر دو عالم را ز آتشهای لا
گفتمش: تو غم مخور پا اندرون نه مردوار
تا کند پاکت ز هستی، هست گردی ز اجتبا
عاقبت بینی مکن، تا عاقبت بینی شوی
تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی
تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند
روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی
جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید
گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی
آن عدم نامی که هستی موجها دارد از او
کز نهیب و موج او گردان شده صد آسیا
اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این
تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی
از میان شمع بینی برفروزد شمع تو
نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا
مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا
دررباید جانت را او از سزا و ناسزا
لیک از آسیب جانت وز صفای سینهات
بی تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما
در جهان محو باشی هست مطلق کامران
در حریم محو باشی پیشوا و مقتدا
دیدههای کون در رویت نیارد بنگرید
تا که نجهد دیدهاش از شعشعه آن کبریا
ناگهان گردی بخیزد زان سوی محو فنا
که تو را وهمی نبوده زان طریق ماورا
شعلههای نور بینی از میان گردها
محو گردد نور تو از پرتو آن شعلهها
زو فروآ تو ز تخت و سجدهای کن زانک هست
آن شعاع شمس دین شهریار اصفیا
ور کسی منکر شود اندر جبین او نگر
تا ببینی داغ فرعونی بر آن جا قد طغی
تا نیارد سجدهای بر خاک تبریز صفا
کم نگردد از جبینش داغ نفرین خدا
خیالت
بشنوید
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
بلا بی دل خدایا دل بلا بی
گنه چشمان کره، دل مبتلا بی
اگه چشمون نکردی دیده بونی
چه دونستی دلم خوبان کجابی؟
دو چشمونت پیاله پر ز می بی
دو زلفونت خراج ملک ری بی
همی وعده کری امروز و فردا
نذونم مو که فردای تو کی بی
August 05, 2006
آنَسُ الاْنِسينَ
اللَّهُمَّ اِنَّكَ آنَسُ الاْنِسينَ لاَِوْلِيائِكَ
وَ اَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ
تُشاهِدُهُمْ فى سَرائِرِهِمْ، وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فى ضَمائِرِهِم
وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ
فَاَسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ
وَ قُلُوبُهُمْ اِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ
اِنْ اَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ
وَ اِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصائِبُ لَجَأُوا اِلَى الاِْسْتِجارَةِ بِكَ
عِلْماً بِاَنَّ اَزِمَّةَ الاُْمُورِ بِيَدِكَ، وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ
اللَّهُمَّ اِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْاَلَتى، اَوْ عَمِهْتُ عَنْ طَلِبَتى
فَدُلَّنى عَلى مَصالِحى، وَ خُذْ بِقَلْبى اِلى مَراشِدى
فَلَيْسَ ذلِكَ بِنُكْر مِنْ هِداياتِكَ
وَ لابِبِدْع مِنْ كِفاياتِكَ. اللَّهُمَّ احْمِلْنى عَلى عَفْوِكَ
وَ لاتَحْمِلْنى عَلى عَدْلِكَ
بار خدايا، تو براى عاشقانت بهترين مونسى
و براى كفايتِ مهمّ آنان كه بر تواعتماد نمايند
از همه حاضرترى
آنان را در باطنشان مشاهده مى كنى، و به نهانهايشان آگاهى
و اندازه بيناييشان را مى دانى
بنا بر اين رازهايشان نزد تو معلوم است
دلهايشان به جانب تو در غم و اندوه
اگر تنهايى آنان را به وحشت اندازد ياد تو مونسشان شود
و اگر مصائب به آنان هجوم آرد به تو پناه جويند
زيرا مى دانند زمام همه امور به دست تو
و سرچشمه تمام كارها در كف با كفايت فرمان توست
الهى، اگر از بيان مسألتم عاجزم
يا از اينكه چه بخواهم سرگردانم
پس به آنچه مصلحت من است راهنمايم باش
و عنان دلم را به سوى آنچه خير من است بگردان
كه اين برنامه ها از هدايتها و كفايتهاى تو بيگانه و عجيب نيست
بارخدايا، با عفوت با من معامله كن نــه بـا عدالـتـت
امیر المومنین-خطبه ۲۱۸
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَن یُتْرَکَ سُدًی
اَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِّن مَّنِیٍّ یُمْنَی
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْاُنثَی
اَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَی اَن یُحْیِیَ الْمَوْتَی
آيا انسان گمان مىكند بىهدف رها مىشود؟
آيا او نطفهاى از منى كه در رحم ريخته مىشود نبود؟
سپس بصورت خون بسته در آمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت
و از او دو زوج مرد و زن آفريد
آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟
75:36-40
August 04, 2006
بیتوته
بیتوتهء کوتاهی است جهان
در فاصلهء گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریستآه، پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درختان
جهل معصیتبار نیاکانند
و نسیم
وسوسهای است نابکار
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید
چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهء نغز
بر چشمانداز عقوبتی میگشاید
عشق
رطوبت چندشانگیز پلشتی است
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی
هرچه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهانند
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند
خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی
شاملو
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
بلا بی دل خدایا دل بلا بی
گنه چشمان کره، دل مبتلا بی
اگه چشمون نکردی دیده بونی
چه دونستی دلم خوبان کجابی؟
دو چشمونت پیاله پر ز می بی
دو زلفونت خراج ملک ری بی
همی وعده کری امروز و فردا
نذونم مو که فردای تو کی بی
آنَسُ الاْنِسينَ
اللَّهُمَّ اِنَّكَ آنَسُ الاْنِسينَ لاَِوْلِيائِكَ
وَ اَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ
تُشاهِدُهُمْ فى سَرائِرِهِمْ، وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فى ضَمائِرِهِم
وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ
فَاَسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ
وَ قُلُوبُهُمْ اِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ
اِنْ اَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ
وَ اِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصائِبُ لَجَأُوا اِلَى الاِْسْتِجارَةِ بِكَ
عِلْماً بِاَنَّ اَزِمَّةَ الاُْمُورِ بِيَدِكَ، وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ
اللَّهُمَّ اِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْاَلَتى، اَوْ عَمِهْتُ عَنْ طَلِبَتى
فَدُلَّنى عَلى مَصالِحى، وَ خُذْ بِقَلْبى اِلى مَراشِدى
فَلَيْسَ ذلِكَ بِنُكْر مِنْ هِداياتِكَ
وَ لابِبِدْع مِنْ كِفاياتِكَ. اللَّهُمَّ احْمِلْنى عَلى عَفْوِكَ
وَ لاتَحْمِلْنى عَلى عَدْلِكَ
بار خدايا، تو براى عاشقانت بهترين مونسى
و براى كفايتِ مهمّ آنان كه بر تواعتماد نمايند
از همه حاضرترى
آنان را در باطنشان مشاهده مى كنى، و به نهانهايشان آگاهى
و اندازه بيناييشان را مى دانى
بنا بر اين رازهايشان نزد تو معلوم است
دلهايشان به جانب تو در غم و اندوه
اگر تنهايى آنان را به وحشت اندازد ياد تو مونسشان شود
و اگر مصائب به آنان هجوم آرد به تو پناه جويند
زيرا مى دانند زمام همه امور به دست تو
و سرچشمه تمام كارها در كف با كفايت فرمان توست
الهى، اگر از بيان مسألتم عاجزم
يا از اينكه چه بخواهم سرگردانم
پس به آنچه مصلحت من است راهنمايم باش
و عنان دلم را به سوى آنچه خير من است بگردان
كه اين برنامه ها از هدايتها و كفايتهاى تو بيگانه و عجيب نيست
بارخدايا، با عفوت با من معامله كن نــه بـا عدالـتـت
امیر المومنین-خطبه ۲۱۸
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَن یُتْرَکَ سُدًی
اَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِّن مَّنِیٍّ یُمْنَی
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْاُنثَی
اَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَی اَن یُحْیِیَ الْمَوْتَی
آيا انسان گمان مىكند بىهدف رها مىشود؟
آيا او نطفهاى از منى كه در رحم ريخته مىشود نبود؟
سپس بصورت خون بسته در آمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت
و از او دو زوج مرد و زن آفريد
آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟
75:36-40
August 04, 2006
بیتوته
بیتوتهء کوتاهی است جهان
در فاصلهء گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریستآه، پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درختان
جهل معصیتبار نیاکانند
و نسیم
وسوسهای است نابکار
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید
چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهء نغز
بر چشمانداز عقوبتی میگشاید
عشق
رطوبت چندشانگیز پلشتی است
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی
هرچه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهانند
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند
خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی
شاملو
وَ اَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ
تُشاهِدُهُمْ فى سَرائِرِهِمْ، وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فى ضَمائِرِهِم
وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ
فَاَسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ
وَ قُلُوبُهُمْ اِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ
اِنْ اَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ
وَ اِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصائِبُ لَجَأُوا اِلَى الاِْسْتِجارَةِ بِكَ
عِلْماً بِاَنَّ اَزِمَّةَ الاُْمُورِ بِيَدِكَ، وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ
اللَّهُمَّ اِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْاَلَتى، اَوْ عَمِهْتُ عَنْ طَلِبَتى
فَدُلَّنى عَلى مَصالِحى، وَ خُذْ بِقَلْبى اِلى مَراشِدى
فَلَيْسَ ذلِكَ بِنُكْر مِنْ هِداياتِكَ
وَ لابِبِدْع مِنْ كِفاياتِكَ. اللَّهُمَّ احْمِلْنى عَلى عَفْوِكَ
وَ لاتَحْمِلْنى عَلى عَدْلِكَ
بار خدايا، تو براى عاشقانت بهترين مونسى
و براى كفايتِ مهمّ آنان كه بر تواعتماد نمايند
از همه حاضرترى
آنان را در باطنشان مشاهده مى كنى، و به نهانهايشان آگاهى
و اندازه بيناييشان را مى دانى
بنا بر اين رازهايشان نزد تو معلوم است
دلهايشان به جانب تو در غم و اندوه
اگر تنهايى آنان را به وحشت اندازد ياد تو مونسشان شود
و اگر مصائب به آنان هجوم آرد به تو پناه جويند
زيرا مى دانند زمام همه امور به دست تو
و سرچشمه تمام كارها در كف با كفايت فرمان توست
الهى، اگر از بيان مسألتم عاجزم
يا از اينكه چه بخواهم سرگردانم
پس به آنچه مصلحت من است راهنمايم باش
و عنان دلم را به سوى آنچه خير من است بگردان
كه اين برنامه ها از هدايتها و كفايتهاى تو بيگانه و عجيب نيست
بارخدايا، با عفوت با من معامله كن نــه بـا عدالـتـت
امیر المومنین-خطبه ۲۱۸
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَن یُتْرَکَ سُدًی
اَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِّن مَّنِیٍّ یُمْنَی
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْاُنثَی
اَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَی اَن یُحْیِیَ الْمَوْتَی
آيا انسان گمان مىكند بىهدف رها مىشود؟
آيا او نطفهاى از منى كه در رحم ريخته مىشود نبود؟
سپس بصورت خون بسته در آمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت
و از او دو زوج مرد و زن آفريد
آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟
75:36-40
August 04, 2006
بیتوته
بیتوتهء کوتاهی است جهان
در فاصلهء گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریستآه، پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درختان
جهل معصیتبار نیاکانند
و نسیم
وسوسهای است نابکار
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید
چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهء نغز
بر چشمانداز عقوبتی میگشاید
عشق
رطوبت چندشانگیز پلشتی است
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی
هرچه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهانند
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند
خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی
شاملو
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَن یُتْرَکَ سُدًی
اَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِّن مَّنِیٍّ یُمْنَی
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْاُنثَی
اَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَی اَن یُحْیِیَ الْمَوْتَی
آيا انسان گمان مىكند بىهدف رها مىشود؟
آيا او نطفهاى از منى كه در رحم ريخته مىشود نبود؟
سپس بصورت خون بسته در آمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت
و از او دو زوج مرد و زن آفريد
آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟
75:36-40
بیتوته
بیتوتهء کوتاهی است جهان
در فاصلهء گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریستآه، پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درختان
جهل معصیتبار نیاکانند
و نسیم
وسوسهای است نابکار
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید
چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهء نغز
بر چشمانداز عقوبتی میگشاید
عشق
رطوبت چندشانگیز پلشتی است
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی
هرچه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهانند
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند
خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی
شاملو
در فاصلهء گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریست
چیزی بگوی
درختان
جهل معصیتبار نیاکانند
و نسیم
وسوسهای است نابکار
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید
چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهء نغز
بر چشمانداز عقوبتی میگشاید
عشق
رطوبت چندشانگیز پلشتی است
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی
هرچه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهانند
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند
خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی
شاملو