فراق

December 25, 2009

بیا عاشقی را رعایت کنیم

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم

تمام عبادات ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم

چه اشکال دارد پس از هر نماز
دورکعت گلی را عبادت کنیم؟

به هنگام نیت برای نماز
به آلاله ها قصد قربت کنیم

چه اشکال دارد که در هر قنوت؟
دمی بشنو از نی حکایت کنیم

چه اشکال دارد در آئینه ها؟
جمال خدا را زیارت کنیم

پراکندگی حاصل کثرت ست
بیایید تمرین وحدت کنیم

بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مهر و محبت کنیم

پر از گلشن راز از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم

بیایید تا عین عین القضات
میان دل و دین قضاوت کنیم

اگر سنت اوست نو آوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم

برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم

بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم

خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم

رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم

قیصر امین پور

December 12, 2009

پس ستون این جهان خود غفلتست

جنبش هر کس به سوی جاذبست
جذب صادق نه چو جذب کاذبست

می‌روی گه گمره و گه در رشد
رشته پیدا نه و آنکت می‌کشد

اشتر کوری مهار تو رهین
تو کشش می‌بین مهارت را مبین

گر شدی محسوس جذاب و مهار
پس نماندی این جهان دارالغرار

گبر دیدی کو پی سگ می‌رود
سخره‌ی دیو ستنبه می‌شود

در پی او کی شدی مانند حیز
پی خود را واکشیدی گبر نیز

گاو گر واقف ز قصابان بدی
کی پی ایشان بدان دکان شدی

یا بخوردی از کف ایشان سبوس
یا بدادی شیرشان از چاپلوس

ور بخوردی کی علف هضمش شدی
گر ز مقصود علف واقف بدی

پس ستون این جهان خود غفلتست
چیست دولت کین دوادو با لتست

اولش دو دو به آخر لت بخور
جز درین ویرانه نبود مرگ خر

تو به جد کاری که بگرفتی به دست
عیبش این دم بر تو پوشیده شدست

زان همی تانی بدادن تن به کار
که بپوشید از تو عیبش کردگار

همچنین هر فکر که گرمی در آن
عیب آن فکرت شدست از تو نهان

بر تو گر پیدا شدی زو عیب و شین
زو رمیدی جانت بعد المشرقین

حال که آخر زو پشیمان می‌شوی
گر بود این حال اول کی دوی ؟

پس بپوشید اول آن بر جان ما
تا کنیم آن کار بر وفق قضا

چون قضا آورد حکم خود پدید
چشم وا شد تا پشیمانی رسید

این پشیمانی قضای دیگرست
این پشیمانی بهل حق را پرست

ور کنی عادت پشیمان خور شوی
زین پشیمانی پشیمان‌تر شوی

نیم عمرت در پریشانی رود
نیم دیگر در پشیمانی رود

ترک این فکر و پریشانی بگو
حال و یار و کار نیکوتر بجو

ور نداری کار نیکوتر به دست
پس پشیمانیت بر فوت چه است ؟

گر همی دانی ره نیکو پرست
ور ندانی چون بدانی کین به دست ؟

بد ندانی تا ندانی نیک را
ضد را از ضد توان دید ای فتی

چون ز ترک فکر این عاجز شدی
از گناه آنگاه هم عاجز بدی

چون بدی عاجز پشیمانی ز چیست
عاجزی را باز جو کز جذب کیست

عاجزی بی‌قادری اندر جهان
کس ندیدست و نباشد این بدان

همچنین هر آرزو که می‌بری
تو ز عیب آن حجابی اندری

ور نمودی علت آن آرزو
خود رمیدی جان تو زان جست و جو

گر نمودی عیب آن کار او ترا
کس نبردی کش کشان آن سو ترا

وان دگر کار کز آن هستی نفور
زان بود که عیبش آمد در ظهور

ای خدای رازدان خوش‌سخن
عیب کار بد ز ما پنهان مکن

عیب کار نیک را منما به ما
تا نگردیم از روش سرد و هبا

دفتر چهارم

December 01, 2009

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست

آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست.

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست.

پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست.

هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

خسرو فرشید ورد