فراق

August 31, 2005

باران اشک


برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله​ای با بت پرستی می​رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا می​کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم می​شود
ماخولیای مهتری سگ می​کند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می​کشد
کز بوستان باد سحر خوش می​دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می​چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم می​رود وز ابرم آتش می​جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می​رود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را


بشنوید
محمدرضا شجریان- بیات زند



ناخوش چون بود

هر چه دلبر کرد ناخوش چون بود
هر چه کشت افزاست آتش چون بود

نقشهایی که نگارد آن نگار
عقل آن را جز که مفرش چون بود

شربتی را کو به مست خود دهد
جز لطیف و پاک و دلکش چون بود

کشتی شش گوشه است این شش جهت
بحر بی پایان در این شش چون بود

نرگس چشمی کز این بحر آب یافت
در شناس بحر اعمش چون بود

چون گشادی یافت چشمی در رضا
از سخط هر لحظه اخفش چون بود

هین خموش و از خمول حق بترس
مومن اقبال مرعش چون بود

غزلیات شمس

August 30, 2005

آتش جاودانی

آتشی در سينه دارم جاودانی
عمر من مرگی است نامش زندگانی
رحمتی كن كز غمت جان می سپارم
بيش از اين من طاقت هجران ندارم
كی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشك من بس در غمت كرده ام زاری
نو گلی زيبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسنديده بود دل شكستن
رشته الفت و ياری گسستن
كی كنی ای پری ، ترك ستمگری
می فكنی نظری آخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
ای تو گر ترحمی نمی كنی بر حال زارم
جز دمی كه بگذرد از چاره كارم
دانمت كه بر سرم گذر كنی به رحمت اما
آن زمان كه بر كشد گياه غم سر از مزارم

رسم عاشقی
خواننده: همایون شجریان
آهنگساز:مرتضی‌خان نی‌داوود

نشانی


خانه دوست كجاست ؟ در فلق بود كه پرسيد سوار

آسمان مكثی كرد

رهگذر شاخه نوری كه به لب داشت به تاريكی شن ها بخشيد

و به انگشت نشان داد سپيداری و گفت

نرسيده به درخت

كوچه باغی است كه از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است

می روی تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر به در می آرد

پس به سمت گل تنهايی می پيچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره جاويد اساطير زمين می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا مي گيرد

در صميميت سيال فضا خش خشی می شنوی

كودكی می بينی

رفته از كاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست كجاست؟

سهراب

...نیامد به سر زمان فراق


زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق

سری که بر سر گردون به فخر می سودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق

چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بی​کران فراق

اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق

رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده​ است
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر می​خورم ز خوان فراق

فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق

به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق

بشنوید

August 29, 2005

بشارت



إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ

أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ

به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است

سپس استقامت كردند

فرشتگان برآنان نازل مى‏شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد

و بشارت باد بر شما

به آن بهشتى كه به شماوعده داده شده است

سوره فصلت



بشنوید

در فراسویِ مرزهایِ تن

ميعاد در فراسویِ مرزهایِ تنت

در فراسویِ مرزهایِ تنت تو را دوست‌می‌دارم

آينه‌ها و شب‌پره‌هایِ مشتاق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمانِ بلند و کمانِ گشاده‌یِ پل

پرنده‌ها و قوس‌وقزح را به من بده

و راهِ آخرين را

در پرده‌يی که می‌زنی مکرّرکن

در فراسویِ مرزهایِ تنم

تو را دوست‌می‌دارم

در آن دوردستِ بعيد

که رسالتِ اندام‌ها پايان‌می‌پذيرد

و شعله و شورِ تپش‌ها و خواهش‌ها

به‌تمامی فرومی‌نشيند

و هر معنا قالبِ لفظ را وامی‌گذارد

چنان‌چون روحی

که جسد را در پايانِ سفر

تا به هجوم کرکس‌هایِ پايان‌اش وانهد

در فراسوهایِ عشق

تو را دوست‌می‌دارم

در فراسوهایِ پرده و رنگ

در فراسوهایِ پيکرهای‌ِمان

با من وعده‌یِ ديداری بده

احمد شاملو

August 28, 2005

نگفتمت مرو آنجا

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
درین سراب فنا چشمه حیات منم

و گر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده ی رضات منم

نگفتمت که منم بحر وتویی یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم

نگفتمت که چو مرغان بسوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پر و پات منم

نگفتمت که ترا ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد، که خلاق بی جهات منم

اگر چراغ دلی دانک راه خانه کجاست
وگر خدا صفتی دانک کدخدات منم



بشنوید




وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ

ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ

ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ

ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ

وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُّسَمًّى وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ

فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ

او كسى است كه شما را از خاك آفريد
سپس از نطفه، سپس از علقه ، خون بسته شده
سپس شما را بصورت طفلى (از شكم مادر) بيرون مى‏فرستد
بعد به مرحله كمال قوت خود مى‏رسيد
و بعد از آن پير مى‏شويد
و (در اين ميان) گروهى از شما
پيش از رسيدن به اين مرحله مى‏ميرند
و در نهايت به سرآمد عمر خود مى‏رسيد; و شايد تعقل كنيد
او كسى است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند
و هنگامى كه كارى را مقرر كند
تنها به آن مى‏گويد: «موجود باش!» بى‏درنگ موجود مى‏شود

«سوره غافر»

August 26, 2005

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت


عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و، گر زان سراست
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گر چه تفسیر زبان روشنگر است
لیك عشق بی زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد، قلم بر خود شكافت
چون سخن در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید، از وی رو متاب

«دفتر دوم»


شنیدن قسمتی از شعر با صدای عبدالکریم سروش

دعــــا

یاد ده ما را سخن های دقیق
که تو را رحم آورد آن، ای رفیق
هم دعا از تو اجابت هم ز تو
ایمنی از تو، مهابت هم ز تو
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو، ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گر چه جوی خون بود، نیلش کنی
این چنین میناگری ها کار توست
این چنین اکسیر ها اسرار توست
آب را وخاک را بر هم زدی
زآب و گل، نقش تن آدم زدی
نسبتش دادی و جفت و خال و عم
با هزار اندیشه و شادی و غم
باز بعضی را رهایی داده ای
زین غم و شادی جدایی داده ای
برده ای ازخویش و پیوند و سرشت
کرده ای در چشم او هر خوب، زشت
...

«دفتر دوم»

August 25, 2005

عشق


من طلبنی وجدنی
و من وجدنی عرفنی
و من عرفنی احبنی
و من احبنی عشقنی
من عشقنی عشقته
و من عشقته قتلته
و من قتلته فعلی دیته
و من علی دیته فانا دیته

مرا یافت، آنکه مرا طلبید
مرا شناخت، آنکه مرا یافت
مرا دوست داشت، آنکه مرا شناخت
عاشقم شد، آنکه مرا دوست داشت
عاشقش شدم آنکه را عاشقم شد
کشتمش آنکه را عاشقش شدم
دیه اش بر من واجب آمد، آنکه را کشتم
دیه اش من شدم، آنکه را دیه اش بر من واجب آمد



«حدیث قدسی»

August 24, 2005

ای توبه ام شکسته



ای توبه ام شکسته، از تو کجا گریزم؟
ای در دلم نشسته، از تو کجا گریزم؟

ای نور هر دو دیده، بی تو چگونه بینم؟
وی گردنم ببسته، از تو کجا گریزم؟

ای شش جهت ز نورت چون آینه ست شش رو
وی روی تو خجسته، از تو کجا گریزم؟


دل بُود از تو جسته، جان بُود از تو رَسته
جان نیز گشت خسته، از تو کجا گریزم؟

گر بندم این بَصَر را، ور بگسلم نظر را
از دل نه ای گسسته، از تو کجا گریزم؟

«مولانا»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین
الرحمن الرحیم
مالک یوم الدین
ایاک نعبد وایاک نستعین
اهدنا الصراط المستقیم
صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم ولا الضالین