September 23, 2010
قرآن همچو عروسی است
با آنکه چادر را کشی
او روی به تو ننماید
آنکه آن را بحث میکنی و تو را خوشی و بحثی حاصل نمیشود
آن است که چادر کشیدن تو را رد کرد و با تو فکر کرد
و خود را به تو زشت نمود
یعنی من آن شاهد(زیبارو) نیستم
او قادر است به هر صورت که خواهد بنماید
اما اگر چادر او نکشی و رضای او طلبی
بروی کشت او را آب دهی
از دور خدمتهای او کنی
در آنچ رضای اوست کوشی
بی آنکه چادر کشی به تو روی بنماید
فیه ما فیه
September 13, 2010
قرب الجل الیه و الرسن
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
طبع را افسردگی بخشد مدام
مولوی باور ندارد این کلام
وه! چه خوش میگفت در راه حجاز
آن عرب، شعری به آهنگ حجاز
کل من لم یعشق الوجه الحسن
قرب الجل الیه و الرسن
یعنی: آن کس را که نبود عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار
گر کسی گوید که: از عمرت همین
هفت روزی مانده، وان گردد یقین
تو در این یک هفته، مشغول کدام
علم خواهی گشت، ای مرد تمام؟
فلسفه یا نحو یا طب یا نجوم
هندسه یا رمل یا اعداد شوم
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز
گر بود شاگرد تو صد فخر راز
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینهی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
تا به کی افغان و اشک بیشمار؟
از خدا و مصطفی شرمی بدار
از هیولا تا به کی این گفتگوی؟
رو به معنی آر و از صورت مگوی
این علوم و این خیالات و صور
فضلهی شیطان بود بر آن حجر
لوح دل از فضلهی شیطان بشوی
ای مدرس! درس عشقی هم بگوی
چند و چند از حکمت یونانیان؟
حکمت ایمانیان را هم بدان
چند زین فقه و کلام بیاصول
مغز را خالی کنی، ای بوالفضول
صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف
از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
دل منور کن به انوار جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی؟
سرور عالم، شه دنیا و دین
سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین
سؤر رسطالیس و سؤر بوعلی
کی شفا گفته نبی منجلی؟
سینهی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگیها پاک کن
شیخ بهایی
(tarabestan.com)