مست
از سقاهم ربهم بین جمله ابرار مست
وز جمال لایزالی هفت و پنج و چار مست
این قیامت بین که گویی آشکارا شد ز غیب
خم و کوزه حوض کوثر از می جبار مست
تن چو سایه بر زمین و جان پاک عاشقان
در بهشت عشق تجری تحتها الانهار مست
چون فزون گردد تجلی از جمال حق ببین
ذره ذره هر دو عالم گشته موسی وار مست
از تقاضاهای مستان وز جواب لن تران
در شفاعت مو به موی احمد مختار مست
او سر است و ما چو دستار اندر او پیچیدهایم
از شراب آن سری گردد سر و دستار مست
یوسف مصری فروکن سر به مصر اندرنگر
شهر پرآشوب بین و جمله بازار مست
گر بگویم ای برادر خیره مانی زین عجب
عرش و کرسی آسمانها این همه کردار مست
شمس تبریزی برآمد در دلم بزمی نهاد
از شراب عشق گشتست این در و دیوار مست
مولانا
March 23, 2006
كو نسيمی ز عنايت
بشنوید:شجریان
پاسبان حرم دل شده ام شب، همه شب
تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم
ديده بخت به افسانه او شد در خواب
كو نسيمی ز عنايت كه كند بيدارم
حافظ
يارم به يك لا پيرهن، خوابيده زير نسترن
ترسم كه بوی نسترن، مست است و هشيارش كند
ای آفتاب آهسته نه، پا در حريم يار من
ترسم صدای پای تو، خواب است بيدارش كند
به کجا ها برد این امید ما را؟
به کجاها برد ما را؟
نشد این عاشق سرگشته صبور
نشد این مرغک پر بسته رها
به کجا می روم یارا؟
به کجا می برد مارا؟
ره این چاره ندانم به خدا به خدا
نشود دل نفسی از تو جدا به خدا
به هوایت همه جا در همه حال
به امیدی بگشایم شب و روز پر و بال
غم عشقت دل ما را
به کجا ها برد یارا؟
مشیری
March 22, 2006
غم واحد
من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه
و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه
هرکس همه غمهای خود را به غمی واحد مبدل کند
خداوند غم دنیای او را زایل گرداند
وهرکس غمهای مختلفی داشته باشد
خداوند به او عنایتی نمی دارد
که در کدامین سرزمین هلاک شودمحمد ص
March 20, 2006
همه عمرت هم امروزست، لاغیر
خداوند خداوندان اسرار
زهی خورشید در خورشید انوار
ز عشق حسن تو خوبان مه رو
به رقص اندر، مثال چرخ دوار
چو بنمایی ز خوبی دست بردی
بماند دست و پای عقل از کار
گشاده ز آتش او، آب حیوان
که آبش خوشترست ای دوست یا نار؟
از آن آتش بروییدست گلزار
و زان گلزار عالمهای دل زار
از آن گلها که هر دم تازهتر شد
نه زان گلها که پژمردست پیرار
نتاند کرد عشقش را نهان کس
اگر چه عشق او دارد ز ما عار
یکی غاریست هجرانش پرآتش
عجب روزی برآرم سر از این غار
ز انکارت بروید پردههایی
مکن در کار آن دلبر تو انکار
چو گرگی مینمودی روی یوسف
چون آن پرده غرض میگشت اظهار
ز جان آدمی زاید حسدها
ملک باش و به آدم ملک بسپار
غذای نفس تخم آن غرضهاست
چو کاریدی بروید آن به ناچار
نداند گاو، کردن بانگ بلبل
نداند ذوق مستی عقل هشیار
نزاید گرگ، لطف روی یوسف
و نی طاووس، زاید بیضه مار
به طراری ربود این عمرها را
به پس فردا و فردا، نفس طرار
همه عمرت هم امروزست، لاغیر
تو مشنو وعده این طبع عیار
کمر بگشا ز هستی و کمر بند
به خدمت تا رهی زین نفس اغیار
نمازت کی روا باشد که رویت
به هنگام نمازست سوی بلغار
در آن صحرا بچر گر مشک خواهی
که میچرد در آن آهوی تاتار
نمیبینی تغیرها و تحویل
در افلاک و زمین و اندر آثار؟ مولانا
یا مقلب القلوب
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول وااحوال
حول حالنا الی احسن الحال
March 18, 2006
March 17, 2006
بیامد عید ای ساقی
بیامد عید ای ساقی، عنایت را نمیدانی
غلامانند سلطان را، بیارا بزم سلطانی
منم مخمور و مست تو، قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر، که می جان است و تو جانی
بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه، به قانون پری خوانی
چنان کن شیشه را ساده، که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی، که بیخویشم تو بنشانی
به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی
تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن میهای روحانی، وزان خمهای پنهانی
میای اندر سرم کردی و دیگر وعدهام کردی
به جان پاکت ای ساقی، که پیمان را نگردانی
که ساقی الستی تو، قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو، به بازوی مسلمانی مولانا
March 16, 2006
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
بشنوید
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ
وَاِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
وَاِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ
وَاِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَاِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
وَاِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ
وَاِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
وَاِذَا الْمَوْوُودَةُ سُئِلَتْ
بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
وَاِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ
وَاِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ
وَاِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا اَحْضَرَتْ
فَلَا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ
الْجَوَارِ الْکُنَّسِ
وَاللَّیْلِ اِذَا عَسْعَسَ
وَالصُّبْحِ اِذَا تَنَفَّسَ
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ
مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ
وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبِینِ
وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
لِمَن شَاء مِنکُمْ اَن یَسْتَقِیمَ
وَمَا تَشَاوُونَ اِلَّا اَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
هنگامی كه خورشيد درهم پيچيده شود
وهنگامی كه ستارگان تیره شوند
و هنگامی كه كوهها به حركت درآيند
و هنگامی كه شتران عشار را به کلی رها کنند
وهنگامی كه كه وحوش جمع شوند
وهنگامی كه كه درياها برافروخته شوند
و هنگامی كه نفوس با همجنس خود درپیوندند
و هنگامی كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به چه جرمی كشته شدند؟
و هنگامی كه نامههاى اعمال گشوده شود
و هنگامی كه آسمان از جای کنده شود
و هنگامی كه كه دوزخ شعلهور گردد
و هنگامی كه بهشت نزديك شود
هر نفسی هر آنچه حاضر کرده همه را بداند
سوگند به ستارگان بازگردنده
که به گردش آیند ورخ پنهان کنند
و قسم به شب، هنگامى كه روی تاریک گرداند
و به صبح، هنگامى كه دم زند
كه همانا (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى( جبرئيل)است
كه صاحب قدرت است و نزد صاحب عرش، مقام والائى دارد
مورد اطاعت و امين است
و مصاحب شما (رسول عصر شما) ديوانه نيست
او امین وحی را در افق روشن ديده است
و او بر وحى از عالم غیب بخل نمی ورزد
و (قرآن)هرگز گفته شيطان رجيم نيست
پس به كجا مىرويد؟
اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست
براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد
و شما اراده نمىكنيد، مگر خداوند، پروردگار جهانيان، اراده كند و بخواهد
۸۱:۱-۲۹
March 15, 2006
عاشقان گویند: نی نی زود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد مولانا
March 12, 2006
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
وز جمال لایزالی هفت و پنج و چار مست
این قیامت بین که گویی آشکارا شد ز غیب
خم و کوزه حوض کوثر از می جبار مست
تن چو سایه بر زمین و جان پاک عاشقان
در بهشت عشق تجری تحتها الانهار مست
چون فزون گردد تجلی از جمال حق ببین
ذره ذره هر دو عالم گشته موسی وار مست
از تقاضاهای مستان وز جواب لن تران
در شفاعت مو به موی احمد مختار مست
او سر است و ما چو دستار اندر او پیچیدهایم
از شراب آن سری گردد سر و دستار مست
یوسف مصری فروکن سر به مصر اندرنگر
شهر پرآشوب بین و جمله بازار مست
گر بگویم ای برادر خیره مانی زین عجب
عرش و کرسی آسمانها این همه کردار مست
شمس تبریزی برآمد در دلم بزمی نهاد
از شراب عشق گشتست این در و دیوار مست
كو نسيمی ز عنايت
بشنوید:شجریان
پاسبان حرم دل شده ام شب، همه شب
تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم
ديده بخت به افسانه او شد در خواب
كو نسيمی ز عنايت كه كند بيدارم
حافظ
يارم به يك لا پيرهن، خوابيده زير نسترن
ترسم كه بوی نسترن، مست است و هشيارش كند
ای آفتاب آهسته نه، پا در حريم يار من
ترسم صدای پای تو، خواب است بيدارش كند
به کجا ها برد این امید ما را؟
به کجاها برد ما را؟
نشد این عاشق سرگشته صبور
نشد این مرغک پر بسته رها
به کجا می روم یارا؟
به کجا می برد مارا؟
ره این چاره ندانم به خدا به خدا
نشود دل نفسی از تو جدا به خدا
به هوایت همه جا در همه حال
به امیدی بگشایم شب و روز پر و بال
غم عشقت دل ما را
به کجا ها برد یارا؟
مشیری
March 22, 2006
غم واحد
من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه
و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه
هرکس همه غمهای خود را به غمی واحد مبدل کند
خداوند غم دنیای او را زایل گرداند
وهرکس غمهای مختلفی داشته باشد
خداوند به او عنایتی نمی دارد
که در کدامین سرزمین هلاک شودمحمد ص
March 20, 2006
همه عمرت هم امروزست، لاغیر
خداوند خداوندان اسرار
زهی خورشید در خورشید انوار
ز عشق حسن تو خوبان مه رو
به رقص اندر، مثال چرخ دوار
چو بنمایی ز خوبی دست بردی
بماند دست و پای عقل از کار
گشاده ز آتش او، آب حیوان
که آبش خوشترست ای دوست یا نار؟
از آن آتش بروییدست گلزار
و زان گلزار عالمهای دل زار
از آن گلها که هر دم تازهتر شد
نه زان گلها که پژمردست پیرار
نتاند کرد عشقش را نهان کس
اگر چه عشق او دارد ز ما عار
یکی غاریست هجرانش پرآتش
عجب روزی برآرم سر از این غار
ز انکارت بروید پردههایی
مکن در کار آن دلبر تو انکار
چو گرگی مینمودی روی یوسف
چون آن پرده غرض میگشت اظهار
ز جان آدمی زاید حسدها
ملک باش و به آدم ملک بسپار
غذای نفس تخم آن غرضهاست
چو کاریدی بروید آن به ناچار
نداند گاو، کردن بانگ بلبل
نداند ذوق مستی عقل هشیار
نزاید گرگ، لطف روی یوسف
و نی طاووس، زاید بیضه مار
به طراری ربود این عمرها را
به پس فردا و فردا، نفس طرار
همه عمرت هم امروزست، لاغیر
تو مشنو وعده این طبع عیار
کمر بگشا ز هستی و کمر بند
به خدمت تا رهی زین نفس اغیار
نمازت کی روا باشد که رویت
به هنگام نمازست سوی بلغار
در آن صحرا بچر گر مشک خواهی
که میچرد در آن آهوی تاتار
نمیبینی تغیرها و تحویل
در افلاک و زمین و اندر آثار؟ مولانا
یا مقلب القلوب
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول وااحوال
حول حالنا الی احسن الحال
March 18, 2006
March 17, 2006
بیامد عید ای ساقی
بیامد عید ای ساقی، عنایت را نمیدانی
غلامانند سلطان را، بیارا بزم سلطانی
منم مخمور و مست تو، قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر، که می جان است و تو جانی
بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه، به قانون پری خوانی
چنان کن شیشه را ساده، که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی، که بیخویشم تو بنشانی
به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی
تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن میهای روحانی، وزان خمهای پنهانی
میای اندر سرم کردی و دیگر وعدهام کردی
به جان پاکت ای ساقی، که پیمان را نگردانی
که ساقی الستی تو، قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو، به بازوی مسلمانی مولانا
March 16, 2006
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
بشنوید
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ
وَاِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
وَاِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ
وَاِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَاِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
وَاِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ
وَاِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
وَاِذَا الْمَوْوُودَةُ سُئِلَتْ
بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
وَاِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ
وَاِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ
وَاِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا اَحْضَرَتْ
فَلَا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ
الْجَوَارِ الْکُنَّسِ
وَاللَّیْلِ اِذَا عَسْعَسَ
وَالصُّبْحِ اِذَا تَنَفَّسَ
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ
مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ
وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبِینِ
وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
لِمَن شَاء مِنکُمْ اَن یَسْتَقِیمَ
وَمَا تَشَاوُونَ اِلَّا اَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
هنگامی كه خورشيد درهم پيچيده شود
وهنگامی كه ستارگان تیره شوند
و هنگامی كه كوهها به حركت درآيند
و هنگامی كه شتران عشار را به کلی رها کنند
وهنگامی كه كه وحوش جمع شوند
وهنگامی كه كه درياها برافروخته شوند
و هنگامی كه نفوس با همجنس خود درپیوندند
و هنگامی كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به چه جرمی كشته شدند؟
و هنگامی كه نامههاى اعمال گشوده شود
و هنگامی كه آسمان از جای کنده شود
و هنگامی كه كه دوزخ شعلهور گردد
و هنگامی كه بهشت نزديك شود
هر نفسی هر آنچه حاضر کرده همه را بداند
سوگند به ستارگان بازگردنده
که به گردش آیند ورخ پنهان کنند
و قسم به شب، هنگامى كه روی تاریک گرداند
و به صبح، هنگامى كه دم زند
كه همانا (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى( جبرئيل)است
كه صاحب قدرت است و نزد صاحب عرش، مقام والائى دارد
مورد اطاعت و امين است
و مصاحب شما (رسول عصر شما) ديوانه نيست
او امین وحی را در افق روشن ديده است
و او بر وحى از عالم غیب بخل نمی ورزد
و (قرآن)هرگز گفته شيطان رجيم نيست
پس به كجا مىرويد؟
اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست
براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد
و شما اراده نمىكنيد، مگر خداوند، پروردگار جهانيان، اراده كند و بخواهد
۸۱:۱-۲۹
March 15, 2006
عاشقان گویند: نی نی زود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد مولانا
March 12, 2006
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
پاسبان حرم دل شده ام شب، همه شب
تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم
ديده بخت به افسانه او شد در خواب
كو نسيمی ز عنايت كه كند بيدارم
يارم به يك لا پيرهن، خوابيده زير نسترن
ترسم كه بوی نسترن، مست است و هشيارش كند
ای آفتاب آهسته نه، پا در حريم يار من
ترسم صدای پای تو، خواب است بيدارش كند
به کجا ها برد این امید ما را؟
به کجاها برد ما را؟
نشد این عاشق سرگشته صبور
نشد این مرغک پر بسته رها
به کجا می روم یارا؟
به کجا می برد مارا؟
ره این چاره ندانم به خدا به خدا
نشود دل نفسی از تو جدا به خدا
به هوایت همه جا در همه حال
به امیدی بگشایم شب و روز پر و بال
غم عشقت دل ما را
به کجا ها برد یارا؟
غم واحد
من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه
و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه
هرکس همه غمهای خود را به غمی واحد مبدل کند
خداوند غم دنیای او را زایل گرداند
وهرکس غمهای مختلفی داشته باشد
خداوند به او عنایتی نمی دارد
که در کدامین سرزمین هلاک شودمحمد ص
March 20, 2006
همه عمرت هم امروزست، لاغیر
خداوند خداوندان اسرار
زهی خورشید در خورشید انوار
ز عشق حسن تو خوبان مه رو
به رقص اندر، مثال چرخ دوار
چو بنمایی ز خوبی دست بردی
بماند دست و پای عقل از کار
گشاده ز آتش او، آب حیوان
که آبش خوشترست ای دوست یا نار؟
از آن آتش بروییدست گلزار
و زان گلزار عالمهای دل زار
از آن گلها که هر دم تازهتر شد
نه زان گلها که پژمردست پیرار
نتاند کرد عشقش را نهان کس
اگر چه عشق او دارد ز ما عار
یکی غاریست هجرانش پرآتش
عجب روزی برآرم سر از این غار
ز انکارت بروید پردههایی
مکن در کار آن دلبر تو انکار
چو گرگی مینمودی روی یوسف
چون آن پرده غرض میگشت اظهار
ز جان آدمی زاید حسدها
ملک باش و به آدم ملک بسپار
غذای نفس تخم آن غرضهاست
چو کاریدی بروید آن به ناچار
نداند گاو، کردن بانگ بلبل
نداند ذوق مستی عقل هشیار
نزاید گرگ، لطف روی یوسف
و نی طاووس، زاید بیضه مار
به طراری ربود این عمرها را
به پس فردا و فردا، نفس طرار
همه عمرت هم امروزست، لاغیر
تو مشنو وعده این طبع عیار
کمر بگشا ز هستی و کمر بند
به خدمت تا رهی زین نفس اغیار
نمازت کی روا باشد که رویت
به هنگام نمازست سوی بلغار
در آن صحرا بچر گر مشک خواهی
که میچرد در آن آهوی تاتار
نمیبینی تغیرها و تحویل
در افلاک و زمین و اندر آثار؟ مولانا
یا مقلب القلوب
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول وااحوال
حول حالنا الی احسن الحال
March 18, 2006
March 17, 2006
بیامد عید ای ساقی
بیامد عید ای ساقی، عنایت را نمیدانی
غلامانند سلطان را، بیارا بزم سلطانی
منم مخمور و مست تو، قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر، که می جان است و تو جانی
بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه، به قانون پری خوانی
چنان کن شیشه را ساده، که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی، که بیخویشم تو بنشانی
به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی
تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن میهای روحانی، وزان خمهای پنهانی
میای اندر سرم کردی و دیگر وعدهام کردی
به جان پاکت ای ساقی، که پیمان را نگردانی
که ساقی الستی تو، قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو، به بازوی مسلمانی مولانا
March 16, 2006
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
بشنوید
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ
وَاِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
وَاِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ
وَاِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَاِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
وَاِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ
وَاِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
وَاِذَا الْمَوْوُودَةُ سُئِلَتْ
بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
وَاِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ
وَاِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ
وَاِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا اَحْضَرَتْ
فَلَا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ
الْجَوَارِ الْکُنَّسِ
وَاللَّیْلِ اِذَا عَسْعَسَ
وَالصُّبْحِ اِذَا تَنَفَّسَ
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ
مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ
وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبِینِ
وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
لِمَن شَاء مِنکُمْ اَن یَسْتَقِیمَ
وَمَا تَشَاوُونَ اِلَّا اَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
هنگامی كه خورشيد درهم پيچيده شود
وهنگامی كه ستارگان تیره شوند
و هنگامی كه كوهها به حركت درآيند
و هنگامی كه شتران عشار را به کلی رها کنند
وهنگامی كه كه وحوش جمع شوند
وهنگامی كه كه درياها برافروخته شوند
و هنگامی كه نفوس با همجنس خود درپیوندند
و هنگامی كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به چه جرمی كشته شدند؟
و هنگامی كه نامههاى اعمال گشوده شود
و هنگامی كه آسمان از جای کنده شود
و هنگامی كه كه دوزخ شعلهور گردد
و هنگامی كه بهشت نزديك شود
هر نفسی هر آنچه حاضر کرده همه را بداند
سوگند به ستارگان بازگردنده
که به گردش آیند ورخ پنهان کنند
و قسم به شب، هنگامى كه روی تاریک گرداند
و به صبح، هنگامى كه دم زند
كه همانا (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى( جبرئيل)است
كه صاحب قدرت است و نزد صاحب عرش، مقام والائى دارد
مورد اطاعت و امين است
و مصاحب شما (رسول عصر شما) ديوانه نيست
او امین وحی را در افق روشن ديده است
و او بر وحى از عالم غیب بخل نمی ورزد
و (قرآن)هرگز گفته شيطان رجيم نيست
پس به كجا مىرويد؟
اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست
براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد
و شما اراده نمىكنيد، مگر خداوند، پروردگار جهانيان، اراده كند و بخواهد
۸۱:۱-۲۹
March 15, 2006
عاشقان گویند: نی نی زود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد مولانا
March 12, 2006
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه
هرکس همه غمهای خود را به غمی واحد مبدل کند
خداوند غم دنیای او را زایل گرداند
وهرکس غمهای مختلفی داشته باشد
خداوند به او عنایتی نمی دارد
که در کدامین سرزمین هلاک شود
همه عمرت هم امروزست، لاغیر
خداوند خداوندان اسرار
زهی خورشید در خورشید انوار
ز عشق حسن تو خوبان مه رو
به رقص اندر، مثال چرخ دوار
چو بنمایی ز خوبی دست بردی
بماند دست و پای عقل از کار
گشاده ز آتش او، آب حیوان
که آبش خوشترست ای دوست یا نار؟
از آن آتش بروییدست گلزار
و زان گلزار عالمهای دل زار
از آن گلها که هر دم تازهتر شد
نه زان گلها که پژمردست پیرار
نتاند کرد عشقش را نهان کس
اگر چه عشق او دارد ز ما عار
یکی غاریست هجرانش پرآتش
عجب روزی برآرم سر از این غار
ز انکارت بروید پردههایی
مکن در کار آن دلبر تو انکار
چو گرگی مینمودی روی یوسف
چون آن پرده غرض میگشت اظهار
ز جان آدمی زاید حسدها
ملک باش و به آدم ملک بسپار
غذای نفس تخم آن غرضهاست
چو کاریدی بروید آن به ناچار
نداند گاو، کردن بانگ بلبل
نداند ذوق مستی عقل هشیار
نزاید گرگ، لطف روی یوسف
و نی طاووس، زاید بیضه مار
به طراری ربود این عمرها را
به پس فردا و فردا، نفس طرار
همه عمرت هم امروزست، لاغیر
تو مشنو وعده این طبع عیار
کمر بگشا ز هستی و کمر بند
به خدمت تا رهی زین نفس اغیار
نمازت کی روا باشد که رویت
به هنگام نمازست سوی بلغار
در آن صحرا بچر گر مشک خواهی
که میچرد در آن آهوی تاتار
نمیبینی تغیرها و تحویل
در افلاک و زمین و اندر آثار؟ مولانا
یا مقلب القلوب
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول وااحوال
حول حالنا الی احسن الحال
March 18, 2006
March 17, 2006
بیامد عید ای ساقی
بیامد عید ای ساقی، عنایت را نمیدانی
غلامانند سلطان را، بیارا بزم سلطانی
منم مخمور و مست تو، قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر، که می جان است و تو جانی
بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه، به قانون پری خوانی
چنان کن شیشه را ساده، که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی، که بیخویشم تو بنشانی
به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی
تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن میهای روحانی، وزان خمهای پنهانی
میای اندر سرم کردی و دیگر وعدهام کردی
به جان پاکت ای ساقی، که پیمان را نگردانی
که ساقی الستی تو، قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو، به بازوی مسلمانی مولانا
March 16, 2006
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
بشنوید
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ
وَاِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
وَاِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ
وَاِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَاِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
وَاِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ
وَاِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
وَاِذَا الْمَوْوُودَةُ سُئِلَتْ
بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
وَاِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ
وَاِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ
وَاِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا اَحْضَرَتْ
فَلَا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ
الْجَوَارِ الْکُنَّسِ
وَاللَّیْلِ اِذَا عَسْعَسَ
وَالصُّبْحِ اِذَا تَنَفَّسَ
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ
مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ
وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبِینِ
وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
لِمَن شَاء مِنکُمْ اَن یَسْتَقِیمَ
وَمَا تَشَاوُونَ اِلَّا اَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
هنگامی كه خورشيد درهم پيچيده شود
وهنگامی كه ستارگان تیره شوند
و هنگامی كه كوهها به حركت درآيند
و هنگامی كه شتران عشار را به کلی رها کنند
وهنگامی كه كه وحوش جمع شوند
وهنگامی كه كه درياها برافروخته شوند
و هنگامی كه نفوس با همجنس خود درپیوندند
و هنگامی كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به چه جرمی كشته شدند؟
و هنگامی كه نامههاى اعمال گشوده شود
و هنگامی كه آسمان از جای کنده شود
و هنگامی كه كه دوزخ شعلهور گردد
و هنگامی كه بهشت نزديك شود
هر نفسی هر آنچه حاضر کرده همه را بداند
سوگند به ستارگان بازگردنده
که به گردش آیند ورخ پنهان کنند
و قسم به شب، هنگامى كه روی تاریک گرداند
و به صبح، هنگامى كه دم زند
كه همانا (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى( جبرئيل)است
كه صاحب قدرت است و نزد صاحب عرش، مقام والائى دارد
مورد اطاعت و امين است
و مصاحب شما (رسول عصر شما) ديوانه نيست
او امین وحی را در افق روشن ديده است
و او بر وحى از عالم غیب بخل نمی ورزد
و (قرآن)هرگز گفته شيطان رجيم نيست
پس به كجا مىرويد؟
اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست
براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد
و شما اراده نمىكنيد، مگر خداوند، پروردگار جهانيان، اراده كند و بخواهد
۸۱:۱-۲۹
March 15, 2006
عاشقان گویند: نی نی زود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد مولانا
March 12, 2006
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
زهی خورشید در خورشید انوار
ز عشق حسن تو خوبان مه رو
به رقص اندر، مثال چرخ دوار
چو بنمایی ز خوبی دست بردی
بماند دست و پای عقل از کار
گشاده ز آتش او، آب حیوان
که آبش خوشترست ای دوست یا نار؟
از آن آتش بروییدست گلزار
و زان گلزار عالمهای دل زار
از آن گلها که هر دم تازهتر شد
نه زان گلها که پژمردست پیرار
نتاند کرد عشقش را نهان کس
اگر چه عشق او دارد ز ما عار
یکی غاریست هجرانش پرآتش
عجب روزی برآرم سر از این غار
ز انکارت بروید پردههایی
مکن در کار آن دلبر تو انکار
چو گرگی مینمودی روی یوسف
چون آن پرده غرض میگشت اظهار
ز جان آدمی زاید حسدها
ملک باش و به آدم ملک بسپار
غذای نفس تخم آن غرضهاست
چو کاریدی بروید آن به ناچار
نداند گاو، کردن بانگ بلبل
نداند ذوق مستی عقل هشیار
نزاید گرگ، لطف روی یوسف
و نی طاووس، زاید بیضه مار
به طراری ربود این عمرها را
به پس فردا و فردا، نفس طرار
همه عمرت هم امروزست، لاغیر
تو مشنو وعده این طبع عیار
کمر بگشا ز هستی و کمر بند
به خدمت تا رهی زین نفس اغیار
نمازت کی روا باشد که رویت
به هنگام نمازست سوی بلغار
در آن صحرا بچر گر مشک خواهی
که میچرد در آن آهوی تاتار
نمیبینی تغیرها و تحویل
در افلاک و زمین و اندر آثار؟
یا مقلب القلوب
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول وااحوال
حول حالنا الی احسن الحال
March 18, 2006
March 17, 2006
بیامد عید ای ساقی
بیامد عید ای ساقی، عنایت را نمیدانی
غلامانند سلطان را، بیارا بزم سلطانی
منم مخمور و مست تو، قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر، که می جان است و تو جانی
بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه، به قانون پری خوانی
چنان کن شیشه را ساده، که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی، که بیخویشم تو بنشانی
به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی
تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن میهای روحانی، وزان خمهای پنهانی
میای اندر سرم کردی و دیگر وعدهام کردی
به جان پاکت ای ساقی، که پیمان را نگردانی
که ساقی الستی تو، قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو، به بازوی مسلمانی مولانا
March 16, 2006
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
بشنوید
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ
وَاِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
وَاِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ
وَاِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَاِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
وَاِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ
وَاِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
وَاِذَا الْمَوْوُودَةُ سُئِلَتْ
بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
وَاِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ
وَاِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ
وَاِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا اَحْضَرَتْ
فَلَا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ
الْجَوَارِ الْکُنَّسِ
وَاللَّیْلِ اِذَا عَسْعَسَ
وَالصُّبْحِ اِذَا تَنَفَّسَ
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ
مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ
وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبِینِ
وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
لِمَن شَاء مِنکُمْ اَن یَسْتَقِیمَ
وَمَا تَشَاوُونَ اِلَّا اَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
هنگامی كه خورشيد درهم پيچيده شود
وهنگامی كه ستارگان تیره شوند
و هنگامی كه كوهها به حركت درآيند
و هنگامی كه شتران عشار را به کلی رها کنند
وهنگامی كه كه وحوش جمع شوند
وهنگامی كه كه درياها برافروخته شوند
و هنگامی كه نفوس با همجنس خود درپیوندند
و هنگامی كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به چه جرمی كشته شدند؟
و هنگامی كه نامههاى اعمال گشوده شود
و هنگامی كه آسمان از جای کنده شود
و هنگامی كه كه دوزخ شعلهور گردد
و هنگامی كه بهشت نزديك شود
هر نفسی هر آنچه حاضر کرده همه را بداند
سوگند به ستارگان بازگردنده
که به گردش آیند ورخ پنهان کنند
و قسم به شب، هنگامى كه روی تاریک گرداند
و به صبح، هنگامى كه دم زند
كه همانا (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى( جبرئيل)است
كه صاحب قدرت است و نزد صاحب عرش، مقام والائى دارد
مورد اطاعت و امين است
و مصاحب شما (رسول عصر شما) ديوانه نيست
او امین وحی را در افق روشن ديده است
و او بر وحى از عالم غیب بخل نمی ورزد
و (قرآن)هرگز گفته شيطان رجيم نيست
پس به كجا مىرويد؟
اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست
براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد
و شما اراده نمىكنيد، مگر خداوند، پروردگار جهانيان، اراده كند و بخواهد
۸۱:۱-۲۹
March 15, 2006
عاشقان گویند: نی نی زود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد مولانا
March 12, 2006
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول وااحوال
حول حالنا الی احسن الحال
March 17, 2006
بیامد عید ای ساقی
بیامد عید ای ساقی، عنایت را نمیدانی
غلامانند سلطان را، بیارا بزم سلطانی
منم مخمور و مست تو، قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر، که می جان است و تو جانی
بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه، به قانون پری خوانی
چنان کن شیشه را ساده، که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی، که بیخویشم تو بنشانی
به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی
تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن میهای روحانی، وزان خمهای پنهانی
میای اندر سرم کردی و دیگر وعدهام کردی
به جان پاکت ای ساقی، که پیمان را نگردانی
که ساقی الستی تو، قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو، به بازوی مسلمانی مولانا
March 16, 2006
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
بشنوید
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ
وَاِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
وَاِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ
وَاِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَاِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
وَاِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ
وَاِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
وَاِذَا الْمَوْوُودَةُ سُئِلَتْ
بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
وَاِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ
وَاِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ
وَاِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا اَحْضَرَتْ
فَلَا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ
الْجَوَارِ الْکُنَّسِ
وَاللَّیْلِ اِذَا عَسْعَسَ
وَالصُّبْحِ اِذَا تَنَفَّسَ
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ
مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ
وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبِینِ
وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
لِمَن شَاء مِنکُمْ اَن یَسْتَقِیمَ
وَمَا تَشَاوُونَ اِلَّا اَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
هنگامی كه خورشيد درهم پيچيده شود
وهنگامی كه ستارگان تیره شوند
و هنگامی كه كوهها به حركت درآيند
و هنگامی كه شتران عشار را به کلی رها کنند
وهنگامی كه كه وحوش جمع شوند
وهنگامی كه كه درياها برافروخته شوند
و هنگامی كه نفوس با همجنس خود درپیوندند
و هنگامی كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به چه جرمی كشته شدند؟
و هنگامی كه نامههاى اعمال گشوده شود
و هنگامی كه آسمان از جای کنده شود
و هنگامی كه كه دوزخ شعلهور گردد
و هنگامی كه بهشت نزديك شود
هر نفسی هر آنچه حاضر کرده همه را بداند
سوگند به ستارگان بازگردنده
که به گردش آیند ورخ پنهان کنند
و قسم به شب، هنگامى كه روی تاریک گرداند
و به صبح، هنگامى كه دم زند
كه همانا (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى( جبرئيل)است
كه صاحب قدرت است و نزد صاحب عرش، مقام والائى دارد
مورد اطاعت و امين است
و مصاحب شما (رسول عصر شما) ديوانه نيست
او امین وحی را در افق روشن ديده است
و او بر وحى از عالم غیب بخل نمی ورزد
و (قرآن)هرگز گفته شيطان رجيم نيست
پس به كجا مىرويد؟
اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست
براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد
و شما اراده نمىكنيد، مگر خداوند، پروردگار جهانيان، اراده كند و بخواهد
۸۱:۱-۲۹
March 15, 2006
عاشقان گویند: نی نی زود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد مولانا
March 12, 2006
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
بیامد عید ای ساقی
بیامد عید ای ساقی، عنایت را نمیدانی
غلامانند سلطان را، بیارا بزم سلطانی
منم مخمور و مست تو، قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر، که می جان است و تو جانی
بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه، به قانون پری خوانی
چنان کن شیشه را ساده، که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی، که بیخویشم تو بنشانی
به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی
تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن میهای روحانی، وزان خمهای پنهانی
میای اندر سرم کردی و دیگر وعدهام کردی
به جان پاکت ای ساقی، که پیمان را نگردانی
که ساقی الستی تو، قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو، به بازوی مسلمانی مولانا
March 16, 2006
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
بشنوید
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ
وَاِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
وَاِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ
وَاِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَاِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
وَاِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ
وَاِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
وَاِذَا الْمَوْوُودَةُ سُئِلَتْ
بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
وَاِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ
وَاِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ
وَاِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا اَحْضَرَتْ
فَلَا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ
الْجَوَارِ الْکُنَّسِ
وَاللَّیْلِ اِذَا عَسْعَسَ
وَالصُّبْحِ اِذَا تَنَفَّسَ
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ
مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ
وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبِینِ
وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
لِمَن شَاء مِنکُمْ اَن یَسْتَقِیمَ
وَمَا تَشَاوُونَ اِلَّا اَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
هنگامی كه خورشيد درهم پيچيده شود
وهنگامی كه ستارگان تیره شوند
و هنگامی كه كوهها به حركت درآيند
و هنگامی كه شتران عشار را به کلی رها کنند
وهنگامی كه كه وحوش جمع شوند
وهنگامی كه كه درياها برافروخته شوند
و هنگامی كه نفوس با همجنس خود درپیوندند
و هنگامی كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به چه جرمی كشته شدند؟
و هنگامی كه نامههاى اعمال گشوده شود
و هنگامی كه آسمان از جای کنده شود
و هنگامی كه كه دوزخ شعلهور گردد
و هنگامی كه بهشت نزديك شود
هر نفسی هر آنچه حاضر کرده همه را بداند
سوگند به ستارگان بازگردنده
که به گردش آیند ورخ پنهان کنند
و قسم به شب، هنگامى كه روی تاریک گرداند
و به صبح، هنگامى كه دم زند
كه همانا (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى( جبرئيل)است
كه صاحب قدرت است و نزد صاحب عرش، مقام والائى دارد
مورد اطاعت و امين است
و مصاحب شما (رسول عصر شما) ديوانه نيست
او امین وحی را در افق روشن ديده است
و او بر وحى از عالم غیب بخل نمی ورزد
و (قرآن)هرگز گفته شيطان رجيم نيست
پس به كجا مىرويد؟
اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست
براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد
و شما اراده نمىكنيد، مگر خداوند، پروردگار جهانيان، اراده كند و بخواهد
۸۱:۱-۲۹
March 15, 2006
عاشقان گویند: نی نی زود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد مولانا
March 12, 2006
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
غلامانند سلطان را، بیارا بزم سلطانی
منم مخمور و مست تو، قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر، که می جان است و تو جانی
بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه، به قانون پری خوانی
چنان کن شیشه را ساده، که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی، که بیخویشم تو بنشانی
به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی
تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن میهای روحانی، وزان خمهای پنهانی
میای اندر سرم کردی و دیگر وعدهام کردی
به جان پاکت ای ساقی، که پیمان را نگردانی
که ساقی الستی تو، قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو، به بازوی مسلمانی
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
بشنوید
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ
وَاِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
وَاِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ
وَاِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَاِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
وَاِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ
وَاِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
وَاِذَا الْمَوْوُودَةُ سُئِلَتْ
بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
وَاِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ
وَاِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ
وَاِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا اَحْضَرَتْ
فَلَا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ
الْجَوَارِ الْکُنَّسِ
وَاللَّیْلِ اِذَا عَسْعَسَ
وَالصُّبْحِ اِذَا تَنَفَّسَ
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ
مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ
وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبِینِ
وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
لِمَن شَاء مِنکُمْ اَن یَسْتَقِیمَ
وَمَا تَشَاوُونَ اِلَّا اَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
هنگامی كه خورشيد درهم پيچيده شود
وهنگامی كه ستارگان تیره شوند
و هنگامی كه كوهها به حركت درآيند
و هنگامی كه شتران عشار را به کلی رها کنند
وهنگامی كه كه وحوش جمع شوند
وهنگامی كه كه درياها برافروخته شوند
و هنگامی كه نفوس با همجنس خود درپیوندند
و هنگامی كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به چه جرمی كشته شدند؟
و هنگامی كه نامههاى اعمال گشوده شود
و هنگامی كه آسمان از جای کنده شود
و هنگامی كه كه دوزخ شعلهور گردد
و هنگامی كه بهشت نزديك شود
هر نفسی هر آنچه حاضر کرده همه را بداند
سوگند به ستارگان بازگردنده
که به گردش آیند ورخ پنهان کنند
و قسم به شب، هنگامى كه روی تاریک گرداند
و به صبح، هنگامى كه دم زند
كه همانا (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى( جبرئيل)است
كه صاحب قدرت است و نزد صاحب عرش، مقام والائى دارد
مورد اطاعت و امين است
و مصاحب شما (رسول عصر شما) ديوانه نيست
او امین وحی را در افق روشن ديده است
و او بر وحى از عالم غیب بخل نمی ورزد
و (قرآن)هرگز گفته شيطان رجيم نيست
پس به كجا مىرويد؟
اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست
براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد
و شما اراده نمىكنيد، مگر خداوند، پروردگار جهانيان، اراده كند و بخواهد
۸۱:۱-۲۹
March 15, 2006
عاشقان گویند: نی نی زود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد مولانا
March 12, 2006
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
بشنوید
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ
وَاِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
وَاِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ
وَاِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَاِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
وَاِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ
وَاِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
وَاِذَا الْمَوْوُودَةُ سُئِلَتْ
بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
وَاِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ
وَاِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ
وَاِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا اَحْضَرَتْ
فَلَا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ
الْجَوَارِ الْکُنَّسِ
وَاللَّیْلِ اِذَا عَسْعَسَ
وَالصُّبْحِ اِذَا تَنَفَّسَ
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ
مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ
وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبِینِ
وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ
فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ
اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
لِمَن شَاء مِنکُمْ اَن یَسْتَقِیمَ
وَمَا تَشَاوُونَ اِلَّا اَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
هنگامی كه خورشيد درهم پيچيده شود
وهنگامی كه ستارگان تیره شوند
و هنگامی كه كوهها به حركت درآيند
و هنگامی كه شتران عشار را به کلی رها کنند
وهنگامی كه كه وحوش جمع شوند
وهنگامی كه كه درياها برافروخته شوند
و هنگامی كه نفوس با همجنس خود درپیوندند
و هنگامی كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به چه جرمی كشته شدند؟
و هنگامی كه نامههاى اعمال گشوده شود
و هنگامی كه آسمان از جای کنده شود
و هنگامی كه كه دوزخ شعلهور گردد
و هنگامی كه بهشت نزديك شود
هر نفسی هر آنچه حاضر کرده همه را بداند
سوگند به ستارگان بازگردنده
که به گردش آیند ورخ پنهان کنند
و قسم به شب، هنگامى كه روی تاریک گرداند
و به صبح، هنگامى كه دم زند
كه همانا (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى( جبرئيل)است
كه صاحب قدرت است و نزد صاحب عرش، مقام والائى دارد
مورد اطاعت و امين است
و مصاحب شما (رسول عصر شما) ديوانه نيست
او امین وحی را در افق روشن ديده است
و او بر وحى از عالم غیب بخل نمی ورزد
و (قرآن)هرگز گفته شيطان رجيم نيست
پس به كجا مىرويد؟
اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست
براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد
و شما اراده نمىكنيد، مگر خداوند، پروردگار جهانيان، اراده كند و بخواهد
عاشقان گویند: نی نی زود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد مولانا
March 12, 2006
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده زعشق
آن دعا از آسمان، مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق، جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند: نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهاست
آفرین بر صاحب این دود باد
...دیگر
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
March 11, 2006
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان، عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم، برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق باشد اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
پرواز را به خاطر بسپار
March 08, 2006
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
خود ترجمان
:به یاد یک دوست
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
مولانا
March 06, 2006
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
عقل بند رهروان است ای پسر
بند بشکن، ره عیان است ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد، آفسان است ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس، از عشق پرس
عشق، ابر درفشان است ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق، خود را ترجمان است ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق، نیکونردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق، قبله کاروان است ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جان است ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم 75:1-4
March 03, 2006
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لَا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ
وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اَیَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ
بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ
سوگند به روز قيامت
و سوگند به نفس لوامه
آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
!آرى قادريم كه سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم
75:1-4
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوشترست، زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشته است هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم، دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وآن دگر دلشاد
به حکم توست، بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت، تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار، جز اثری
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
مولانا
شراب تلخ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
March 01, 2006
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
که تا یکدم
بیاسایمز دنیا و شر و شورش
گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است