فراق

February 22, 2007

حُرمت


:یاد من باشد
هر جاحُرمتِ دلی دیدم
سهواً نشکنمش
!حتی به شوخی

شیدا


شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو

ابرو نمود و جلوه گری کرد و رُخ ببست

February 19, 2007

اَحْسَنَ الْحَدِیثِ

اللَّهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَدِیثِ
کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ
تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ
ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ
اِلَی ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَی اللَّهِ
یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاء
وَمَن یُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ

خداوند بهترين سخن را نازل كرده
(كتابى كه آياتش (در لطف و زيبايى و عمق و محتوا
همانند يكديگر است
(آياتى مكرر دارد (با تكرارى شوق‏انگيز
كه از شنيدن آياتش
لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى‏ترسند مى‏افتد
سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مى‏شود
اين هدايت الهى است
كه هر كس را بخواهد با آن راهنمايى مى‏كند
و هر كس را خداوند گمراه سازد، راهنمايى براى او نخواهد بود
23-39

February 03, 2007

امتحان

زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ
مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ
مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ
وَالاَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ
3-14

اَفَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ
فَرَآهُ حَسَنًا
فَاِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَن یَشَاء وَیَهْدِی مَن یَشَاء
فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ
اِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ

35-8


امتحانم نباشد
نه! خوشبو تر از امتحان بود
...بوی سوغات می داد
...می ترسم از املاء
...از استدراج

نورِ صبحِ مذاهب

آه، در ايثار سطح ها چه شكوهی است
ای سرطان شريف عزلت
سطح من ارزانی تو باد

يك نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد
يك نفر آمد كه نور صبح مذاهب
در وسط دگمه های پيرهنش بود
از علف خشك آيه های قديمی
پنجره می بافت
مثل پريروزهای فكر، جوان بود
حنجره اش از صفای آبی شط ها
پر شده بود
يك نفر آمد كتاب های مرا برد
روی سرم سقفی از تناسب گل ها كشيد
عصر مرا با دريچه هاي مكرر وسيع كرد
ميز مرا زير معنويت باران نهاد
بعد، نشستيم
حرف زديم از دقيقه های مشجر
از كلماتی كه زندگی شان ، در وسط آب می گذشت
فرصت ما زير ابرهای مناسب
مثل تن گيج يك كبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت

نصف شب بود، از تلاطم ميوه
طرح درختان عجيب شد
رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت
بعد
دست در آغاز جسم آب تنی كرد
بعد در احشای خيس نارون باغ
صبح شد
سهراب

ز شه تو خوشه چینند

همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی
بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر

تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر


تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسبی که هر شب کشد او به یار دیگر

نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس
بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر

همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند
نبدست مرغ جان را جزِ او مطار دیگر
مولانا