لَن تَرَانِی
قَالَ رَبِّ اَرِنِی اَنظُرْ اِلَیْکَ
قَالَ لَن تَرَانِی وَلَکِنِ انظُرْ اِلَی الْجَبَلِ
فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی
فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ
جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَی صَعِقًا
فَلَمَّا اَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ
وَاَنَاْ اَوَّلُ الْمُوْمِنِینَ
هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد
و پروردگارش با او سخن گفت
عرض كرد: پروردگارا! خودت را به من نشان ده
تا تو را ببينم
گفت: هرگز مرا نخواهى ديد! ولى به كوه بنگر
اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى ديد
اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد
آن را همسان خاك قرار داد; و موسى مدهوش به زمين افتاد
چون به هوش آمد، گفت :خداوندا! منزهى تو
من به سوى تو بازگشتم
و من نخستين مؤمنانم