فراق

July 27, 2006

هرچه آید خوش آید

درویش را هرچه آید خوش آید
تا توانی بر مکروه شاکر باش
و اگر نتوانی راضی
و اگر نتوانی صابر باش
که پایین تر از این کفر است
؟

July 25, 2006

سخن عشق

بشنوید
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می​دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی، نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

نه مرا طاقت غربت، نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری، که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

دُرم از دیده چکانست به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی دُر بچکانم

سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

سعدی

July 23, 2006

جَاثِیَةً

اَفَرَاَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلَهَهُ هَوَاهُ
وَاَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ
وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ
وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً
فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ
اَفَلَا تَذَکَّرُونَ

وَقَالُوا مَا هِیَ اِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا
نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا اِلَّا الدَّهْرُ
وَمَا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ اِنْ هُمْ اِلَّا یَظُنُّونَ

وَاِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ
مَّا کَانَ حُجَّتَهُمْ اِلَّا اَن قَالُوا
ائْتُوا بِآبَائِنَا اِن کُنتُمْ صَادِقِینَ

قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْثُمَّ یُمِیتُکُمْ
ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ
وَلَکِنَّ اَکَثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

وَلَلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْاَرضِ
وَیَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ

وَتَرَی کُلَّ اُمَّةٍ جَاثِیَةً
کُلُّ اُمَّةٍ تُدْعَی اِلَی کِتَابِهَا
الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ

هَذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ
اِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ

فَاَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ
ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ

وَاَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا اَفَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی
تُتْلَی عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ
وَکُنتُمْ قَوْمًا مُّجْرِمِینَ

وَاِذَا قِیلَ اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ
وَالسَّاعَةُ لَا رَیْبَ فِیهَا
قُلْتُم مَّا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ
اِن نَّظُنُّ اِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ

وَبَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا
وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِوُون

وَقِیلَ الْیَوْمَ نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاء یَوْمِکُمْ هَذَا
وَمَاْوَاکُمْ النَّارُ وَمَا لَکُم مِّن نَّاصِرِینَ

ذَلِکُم بِاَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ هُزُوًا
وَغَرَّتْکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا
فَالْیَوْمَ لَا یُخْرَجُونَ مِنْهَا وَلَا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ

فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَاوَاتِ
وَرَبِّ الْاَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

وَلَهُ الْکِبْرِیَاء فِی السَّمَاوَاتِ وَالْاَرْضِ
وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

45:23-37

July 08, 2006

بوسه


از پسته تنگ خود آن یار شکر بوسه
دوشم به لب شیرین جان داد به هر بوسه

از بهر غذای جان ای زنده به آب و نان
بستد لب خشک من ز آن شکر تر بوسه

ای کرده رخت پیدا بر روی قمر لاله
وی کرده لبت پنهان در تنگ شکر بوسه

مه نور همی خواهد از روی تو در پرده
جان راز همی گوید با لعل تو در بوسه

نزد تو خریداران گر معدن سیم آرند
ای گنج گهر ز آن لب مفروش به زر بوسه

ای قبلهء‌ جان هر شب بر خاک درت عاشق
چون کعبه روان داده بر روی حجر بوسه

چون جوف صدف او را پر در دهنی باید
و آنگاه طلب کردن ز آن درج گهر بوسه

خواهی که شکر بارد از چشم چو بادامت
رو آینه بین وز خود بستان به نظر بوسه

چون خاک سر کویت آهنگ هوا کرده
بر ذره به مهر دل داده مه و خور بوسه

هر جا که تو برخیزی از پای تو بستاند
زنجیر سر زلفت چون حلقه ز در بوسه

لطفت که چو اندیشه حد نیست کنارش را
از روی تو انعامی دیدیم مگر بوسه

سیف ار ز تو می‌خواهد بوسه تو برو می‌خند
کز لعل تو خوش باشد گر خنده و گر بوسه

گر پای رقیبانت بوسند محبانت
ترسا ز پی عیسی زد بر سم خر بوسه

سیف

July 06, 2006

If You Go Away

Listen(Jack Jones)

If you go away on this summer day
Then you might as well take the sun away
All the birds that flew in the summer sky
When our love was new and our hearts were high
When the day was young and the night was long
And the moon stood still for the night-bird's song
If you go away - if you go away - if you go away

But if you stay I'll make you a day
Like no day has been or will be again
We will sail the sun we will ride on the rain
We will talk to the trees and worship the wind
Then if you go I'll understand leave me just
Enough love to fill up my mind
If you go away - if you go away - if you go away

If you go away as I know you will
You must tell the world to stop turning till
You return again if you ever do
For what good is love without loving you
Can I tell you now as you turn to go
I'll be dying slowly till the next hello
If you go away - if you go away - if you go away

But if you stay I'll make you a night
Like no night has been or will be again
I'll sail on your smile I'll ride on your touch
I'll talk to your eyes that I love so much
But if you go go I won' t cry though the
Good is gone from the word goodbye
If you go away - if you go away - if you go away

شُکر

سُبحان الّلهِ کَما یَنبَغی لِللّه

اَلحمدُ لِللّهِ کَما یَنبَغی لِللّه

الّله اکبرُ کَما یَنبَغی لِللّه

July 03, 2006

بار دیگر آمدم دیوانه‌وار

...
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک

ور دهان یابم چنین و صد چنین
تنگ آید در فغان این حنین

!این قدر گر هم نگویم ای سند
شیشه‌ی دل از ضعیفی بشکند

شیشه‌ی دل را چو نازک دیده‌ام
بهر تسکین، بس قبا بدریده‌ام

من سر هر ماه، سه روز ای صنم
بی‌گمان باید که دیوانه شوم

هین که امروز اول سه روزه است
روز پیروزست نه پیروزه است

هر دلی کاندر غم شه می‌بود
دم به دم او را سرِ مَه می‌بود

قصه‌ءمحمود و اوصاف ایاز
چون شدم دیوانه، رفت اکنون ز ساز


بیان آنک آنچ بیان کرده می‌شود صورت قصه است
وانگه آن صورتی است کی در خورد این صورت گیرانست
و درخورد آینهء تصویر ایشان
و از قدوسیتی کی حقیقت این قصه راست
نطق را ازین تنزیل شرم می‌آید
و از خجالت، سر و ریش و قلم گم می‌کند
و العاقلُ یکفیه الاشاره

زانک پیلم دید هندستان به خواب
از خراج اومید بُر، ده شد خراب

کَیفَ یَاتی النظمَ لی والقافیه
بعد ما ضاعت اصولُ العافیه

ما جنون واحد لی فی الشجون
بل جنون فی جنون فی جنون

ذابَ جسمی من اشارات الکنی
منذ عاینت البقاء فی الفنا

ای ایاز! از عشق تو گشتم چو موی
ماندم از قصه تو قصه‌ء من بگوی

بس فسانهء عشق تو خواندم به جان
تو مرا که افسانه گشتستم بخوان

خود تو می‌خوانی نه من ای مقتدا
من کُهِ طورم، تو موسی، وین صدا

کوه بیچاره چه داند گفت چیست
زانک موسی می‌بداند که تهیست

کوه می‌داند به قدر خویشتن
اندکی دارد ز لطف روح تن

تن چو اُصطرلاب باشد ز احتساب
آیتی از روح همچون آفتاب

آن منجم چون نباشد چشم‌تیز
شرط باشد مرد اُصطرلاب‌ریز

تا صطرلابی کند از بهر او
تا برد از حالت خورشید بو

جان کز اصطرلاب جوید او صواب
چه قدر داند ز چرخ و آفتاب

تو که ز اصطرب دیده بنگری
درجهان دیدن یقین بس قاصری

تو جهان را قدر دیده دیده‌ای
کو جهان؟ سبلت چرا مالیده‌ای؟

عارفان را سرمه‌ای هست آن بجوی
تا که دریا گردد این چشم چو جوی

ذره‌ای از عقل و هوش ار با منست
این چه سودا و پریشان گفتنست

چونک مغز من ز عقل و هُش تهیست
پس گناه من درین تخلیط چیست؟

نه گناه او راست که عقلم ببرد؟
عقل جمله‌ی عاقلان پیشش بمرد

یا مجیر العقل فتان الحجی
ما سواک للعقول مرتجی

ما اشتهیت العقل مذ جننتنی
ما حسدت الحسن مذ زینتنی

هل جنونی فی هواک مستطاب
قل بلی والله یجزیک الثواب

گر بتازی گوید او ور پارسی
گوش و هوشی کو که در فهمش رسی

باده‌ی او درخور هر هوش نیست
حلقه‌ی او سخره‌ی هر گوش نیست

بار دیگر آمدم دیوانه‌وار
رو رو ای جان زود زنجیری بیار

غیر آن زنجیر زلف دلبرم
گر دو صد زنجیر آری بردرم
دفتر پنجم